وقتی حمله ی قلبی بهت دست میده .. ..
وقتی حمله ی قلبی بهت دست میده ....
پارت اول
با خواب بدی که دیده بودی سریع از خواب پریدی قلبت محکم به سینت میکوبید و درد میکرد یکم مالیدیش تا شاید دردش کمتر بشه اما کمتر که هیچی بدترم شد چند باری میخواستی شوگا رو صدا کنی اما گلوت انقدری خشک بود که صدات در نمیومد
هرجور شده از روی تخت بلند شدی رفتی سمت کیفت و جعبه ی قرص هات و در آوردی اما با دیدن اینکه قرص هات تموم شده تو دلت به خودت فحش دادی
همون لحظه صدای در اتاق اومد اومدی برگردی سمت در اما دیگه توان ایستادن نداشتی افتادی زمین که شوگا اومد سمتت صداشو میشنیدی که داره صدات میکنه اما جونی نداشتی که جوابشو بدی و این واقعاً اذیتت میکرد
کم کم صدای شوگا محو شد و همه جا برات سیاه شد
از زبون شوگا
توی سالن نشسته بودم و به آهنگ جدید جونگکوک گوش میدادم بعد از تموم شدنش گوشیم زنگ خورد
شوگا:الو
نامجون:سلام خوبی
شوگا:سلام مرسی تو خوبی
نامجون: خوبم مرسی شوگا فردا باید بریم پاریس
شوگا:براچی ؟
نامجون: برای عکاسی البوم
شوگا:اهان اوکی باشه
نامجون: فردا ساعت چهار بیا فرودگاه
شوگا:باشه کاری نداری؟
نامجون:نه خداحافظ
شوگا: خداحافظ
رفتم سمت اتاق تا به ات بگم فردا پرواز دارم
تا درو باز کردم صدای شکستن گلدون رویه میز اومد سریع برگشتم سمت صدا که دیدم ات افتاده زمین و تکون نمی خوره سریع رفتم سمتش ولی هرچی صداش میکردم جوابمو نمی داد بغلش کردم و بردمش سمت ماشین
این موقع روز خیابون ها شلوغ بود و طول می کشید تا به بیمارستان برسم و تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که ات رو صدا کنم تا شاید بهوش بیاد
شوگا:ات ..عشقم لطفاً چشمای قشنگتو باز کن ...مگه نگفتی طاقت دیدن اشکامو نداری پس بیدار شو لطفاً..جون من بیدار شو (گریه)
بعد از نیم ساعت التماس کردن به ات بلاخره رسیدیم به بیمارستان بغلش کردم و بردمش داخل پرستار و دکتر ها سریع اومدن و گذاشتنش رو تخت و شروع کردن به معاینه کردنش
دکتر: حمله ی قلبی بهشون دست داده این چند وقته قرص هاشون رو سر وقت میخوردن؟
شوگا: نمیدونم فکر کنم بله
دکتر:فعلا که حالشون خوبه ولی فکر نکنم همین طوری بمونه بهتره یه چند وقتی اینجا بستری بشن تا کامل حالشون خوب بشه و بتونیم زودتر عملشون کنیم برای این سن خیلی زوده که بخواد سکته کنه لطفاً حواستون رو بیشتر بهش بدین
شوگا:بله چشم ممنون
تا دکتر رفت گوشیم رو در آوردم و به نامجون زنگ زدم
نامجون:سلام
شوگا:سلام نامی من فردا نمیتونم بیام
نامجون:براچی چیزی شده؟
شوگا:ات سکته کرده
نامجون:چی! الان حالش خوبه؟(نگران)
شوگا:دکتر گفت فعلا حالش خوبه اما باید عمل بشه نمیتونم تنهاش بزارم
پارت اول
با خواب بدی که دیده بودی سریع از خواب پریدی قلبت محکم به سینت میکوبید و درد میکرد یکم مالیدیش تا شاید دردش کمتر بشه اما کمتر که هیچی بدترم شد چند باری میخواستی شوگا رو صدا کنی اما گلوت انقدری خشک بود که صدات در نمیومد
هرجور شده از روی تخت بلند شدی رفتی سمت کیفت و جعبه ی قرص هات و در آوردی اما با دیدن اینکه قرص هات تموم شده تو دلت به خودت فحش دادی
همون لحظه صدای در اتاق اومد اومدی برگردی سمت در اما دیگه توان ایستادن نداشتی افتادی زمین که شوگا اومد سمتت صداشو میشنیدی که داره صدات میکنه اما جونی نداشتی که جوابشو بدی و این واقعاً اذیتت میکرد
کم کم صدای شوگا محو شد و همه جا برات سیاه شد
از زبون شوگا
توی سالن نشسته بودم و به آهنگ جدید جونگکوک گوش میدادم بعد از تموم شدنش گوشیم زنگ خورد
شوگا:الو
نامجون:سلام خوبی
شوگا:سلام مرسی تو خوبی
نامجون: خوبم مرسی شوگا فردا باید بریم پاریس
شوگا:براچی ؟
نامجون: برای عکاسی البوم
شوگا:اهان اوکی باشه
نامجون: فردا ساعت چهار بیا فرودگاه
شوگا:باشه کاری نداری؟
نامجون:نه خداحافظ
شوگا: خداحافظ
رفتم سمت اتاق تا به ات بگم فردا پرواز دارم
تا درو باز کردم صدای شکستن گلدون رویه میز اومد سریع برگشتم سمت صدا که دیدم ات افتاده زمین و تکون نمی خوره سریع رفتم سمتش ولی هرچی صداش میکردم جوابمو نمی داد بغلش کردم و بردمش سمت ماشین
این موقع روز خیابون ها شلوغ بود و طول می کشید تا به بیمارستان برسم و تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که ات رو صدا کنم تا شاید بهوش بیاد
شوگا:ات ..عشقم لطفاً چشمای قشنگتو باز کن ...مگه نگفتی طاقت دیدن اشکامو نداری پس بیدار شو لطفاً..جون من بیدار شو (گریه)
بعد از نیم ساعت التماس کردن به ات بلاخره رسیدیم به بیمارستان بغلش کردم و بردمش داخل پرستار و دکتر ها سریع اومدن و گذاشتنش رو تخت و شروع کردن به معاینه کردنش
دکتر: حمله ی قلبی بهشون دست داده این چند وقته قرص هاشون رو سر وقت میخوردن؟
شوگا: نمیدونم فکر کنم بله
دکتر:فعلا که حالشون خوبه ولی فکر نکنم همین طوری بمونه بهتره یه چند وقتی اینجا بستری بشن تا کامل حالشون خوب بشه و بتونیم زودتر عملشون کنیم برای این سن خیلی زوده که بخواد سکته کنه لطفاً حواستون رو بیشتر بهش بدین
شوگا:بله چشم ممنون
تا دکتر رفت گوشیم رو در آوردم و به نامجون زنگ زدم
نامجون:سلام
شوگا:سلام نامی من فردا نمیتونم بیام
نامجون:براچی چیزی شده؟
شوگا:ات سکته کرده
نامجون:چی! الان حالش خوبه؟(نگران)
شوگا:دکتر گفت فعلا حالش خوبه اما باید عمل بشه نمیتونم تنهاش بزارم
۸.۸k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.