که با پا زدم جای حساسش افتاد زمین و به خودش می پیچید منم
که با پا زدم جای حساسش افتاد زمین و به خودش میپیچید منم خیلی ریلکس رفتم لباسم رو عوض کردم و خوابیدم...
(صبح)
وقتی چشمم رو باز کردم متوجه شدم دست های کوک دورم حلقه شده خواستم خیلی آروم از بین دستاش بیام بیرون که محکم منو گرفت و چرخوند و روم خیمه زد ی بوسه ی آروم به لبم زد و در گوشم زم زمه کرد
کوک:هنوز کار دیشبت یادم نرفته(اروم)
ا.ت:حقت بود(کیوت)
کوک:ووششش کیوت(خنده)
ا.ت:حالا هم از روم پاشو
کوک:نمیخوام
ا.ت:باشه پس منم نمیخوام باهات بیام خرید عروسی
کوک:وای خاک به سرم بدو حاضر شووووو
ا.ت:آقای باهوش من الان چجوری پاشم
از رو پاشد و بدو بدو رفت کاراش رو کرد
ا.ت:یااا آروم تر کلی وقت هست(دیروز چهارشنبه بوده و الان آخر هفته هست)
کوک:حرف نزنننن بدووو حاضر شووووو
ا.ت:(خنده)
پاشدم و کارهام رو کردم و حاضر شدم کوک هم حاضر بود رفتیم پایین که وقتی دیدن لباس بیرونی پوشیدیم تعجب کردن
م.ا:جایی میخواید برید؟
ا.ت:کوک میخواد امروز بریم خرید عروسی
#پسرم کلی وقت هست حالا
کوک:آخه دوست دارم زود تر کار هارو بکنیم
همه:(خنده)
کوک:یا چرا میخندید
وا راست میگه چرا دارن میخندن برگشتم سمت کوک که با دیدن صورتش منم خندم گرفت خیلی بامزه شده بود
کوک:هوفف
(بعد از صبحانه)
ا.ت:خب دیگه ما بریم خداحافظ
کوک:بای بای
همه:به سلامت
رفتیم بیرون و کلی خوش گذروندیم و خرید عروسی رو انجام دادیم
(آخر هفته)
از آرامگاه اومدم بیرون که بقیه رو دیدم وای چقدر خوشمل شده بودن مخصوصا بورام ولی لباسش باز بود مثل اینکه قراره یکی بد آتیشی شه(منظورش فیلیکسه)
یهو چشمم به کوک خورد که محو من شده بود چقدر جذاب شده بوددددددد
(پرش به تالار عروسی)
عاقد:جناب جئون جانگکوک...
باورم نمیشه که دارم با عشق زندگیم ازدواج میکنم
عاقد:قبول میکنید
کوک:بلهههههه
همه دست زدن
عاقد:خانم کیم ا.ت....قبول میکنید
ا.ت:بلهههههههههههههه
عاقد:با اختیاراتی که به من داده شما رو زن و شوهر علام میکنم
همه پاشدن و دست زدن و جیغ کشیدن
کوک بوسه ای آروم به لبم زد
کوک:خیلی دوست دارم
ا.ت:همچنین جناب جئون
کوک:(خنده)
(یک ساعت بعد)
همهی دوستام پشتم ایستاده بودن و منتظر بودن که گل رو پرت کنم اما من به سمت بورام رفتم و گل رو دادم بهش با تعجب بهم نگاه کرد که یکی زد به شونش و برگشت که دید فیلیکس جلوش زانو زده از و انگشتر زیبایی دستشه
فیلیکس:با من ازدواج میکنی
بورام با کلی زوق و خوشحالی گفت
بورام:بله بلههههه
همه از خوشحالی جیغ کشیدن و دست زدن
بورام:پرید بغلم و گفت
بورام:مرسی ازت اگه تو نبودی نمیتو...
ا.ت:یا دیگه همچین حرفی نزنی هااا
بیشتر منو تو بغلش فشورد و گفت
بورام:خیلی خیلی دوست دارم
ا.ت:منم همین طور(لبخند)
(۵سال بعد)
میسو:اوماا
ا.ت: ...
دیگه جا نمیشه الان بقیش رو مینویسم💀🤝
(صبح)
وقتی چشمم رو باز کردم متوجه شدم دست های کوک دورم حلقه شده خواستم خیلی آروم از بین دستاش بیام بیرون که محکم منو گرفت و چرخوند و روم خیمه زد ی بوسه ی آروم به لبم زد و در گوشم زم زمه کرد
کوک:هنوز کار دیشبت یادم نرفته(اروم)
ا.ت:حقت بود(کیوت)
کوک:ووششش کیوت(خنده)
ا.ت:حالا هم از روم پاشو
کوک:نمیخوام
ا.ت:باشه پس منم نمیخوام باهات بیام خرید عروسی
کوک:وای خاک به سرم بدو حاضر شووووو
ا.ت:آقای باهوش من الان چجوری پاشم
از رو پاشد و بدو بدو رفت کاراش رو کرد
ا.ت:یااا آروم تر کلی وقت هست(دیروز چهارشنبه بوده و الان آخر هفته هست)
کوک:حرف نزنننن بدووو حاضر شووووو
ا.ت:(خنده)
پاشدم و کارهام رو کردم و حاضر شدم کوک هم حاضر بود رفتیم پایین که وقتی دیدن لباس بیرونی پوشیدیم تعجب کردن
م.ا:جایی میخواید برید؟
ا.ت:کوک میخواد امروز بریم خرید عروسی
#پسرم کلی وقت هست حالا
کوک:آخه دوست دارم زود تر کار هارو بکنیم
همه:(خنده)
کوک:یا چرا میخندید
وا راست میگه چرا دارن میخندن برگشتم سمت کوک که با دیدن صورتش منم خندم گرفت خیلی بامزه شده بود
کوک:هوفف
(بعد از صبحانه)
ا.ت:خب دیگه ما بریم خداحافظ
کوک:بای بای
همه:به سلامت
رفتیم بیرون و کلی خوش گذروندیم و خرید عروسی رو انجام دادیم
(آخر هفته)
از آرامگاه اومدم بیرون که بقیه رو دیدم وای چقدر خوشمل شده بودن مخصوصا بورام ولی لباسش باز بود مثل اینکه قراره یکی بد آتیشی شه(منظورش فیلیکسه)
یهو چشمم به کوک خورد که محو من شده بود چقدر جذاب شده بوددددددد
(پرش به تالار عروسی)
عاقد:جناب جئون جانگکوک...
باورم نمیشه که دارم با عشق زندگیم ازدواج میکنم
عاقد:قبول میکنید
کوک:بلهههههه
همه دست زدن
عاقد:خانم کیم ا.ت....قبول میکنید
ا.ت:بلهههههههههههههه
عاقد:با اختیاراتی که به من داده شما رو زن و شوهر علام میکنم
همه پاشدن و دست زدن و جیغ کشیدن
کوک بوسه ای آروم به لبم زد
کوک:خیلی دوست دارم
ا.ت:همچنین جناب جئون
کوک:(خنده)
(یک ساعت بعد)
همهی دوستام پشتم ایستاده بودن و منتظر بودن که گل رو پرت کنم اما من به سمت بورام رفتم و گل رو دادم بهش با تعجب بهم نگاه کرد که یکی زد به شونش و برگشت که دید فیلیکس جلوش زانو زده از و انگشتر زیبایی دستشه
فیلیکس:با من ازدواج میکنی
بورام با کلی زوق و خوشحالی گفت
بورام:بله بلههههه
همه از خوشحالی جیغ کشیدن و دست زدن
بورام:پرید بغلم و گفت
بورام:مرسی ازت اگه تو نبودی نمیتو...
ا.ت:یا دیگه همچین حرفی نزنی هااا
بیشتر منو تو بغلش فشورد و گفت
بورام:خیلی خیلی دوست دارم
ا.ت:منم همین طور(لبخند)
(۵سال بعد)
میسو:اوماا
ا.ت: ...
دیگه جا نمیشه الان بقیش رو مینویسم💀🤝
۶.۲k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.