رمان شاهزاده من 🍷فصل 1
رمان شاهزاده من 🍷فصل 1
# پارت ۱۲
ویو ا.ت : یه پسر اومد بغلم کرد ... اون .... اون جیمین بود عرررررررر چقد دلم واسش تنگ شده بود
ا.ت : جیمین خودتییییییییی ؟
جیمین : اوهوم دلت واسم تنگ شده بود ؟
ا.ت : خیلییییییییی ولیییییی دارم از ذوق میمیرممممم ( با بپر بپر پرید بغل جیمین )
تهیونگ : سلام ... عزیزم ایشون کیه ؟
ا.ت : آها معرفی میکنم شاهزاده جیمین یکی از بهترین دوستام از بچگی ...
جیمین : سلام .... خوشبختم
تهیونگ : همچنین
ا.ت : دلم برات تنگ شده بود عروسککککک ( گونهی جیمین رو میبوسه )
جیمین : ( خجالت میکشه )
تهیونگ : ( درحال حرص خوردن ) ا.ت عزیزم بیا بریم سریع لباسات رو عوض کنیم تا از شاهزاده جیمین پذیرایی کنیم ...
ا.ت : باشه اومدم .....
ویو ا.ت : با تهیونگ رفتیم بالا تهیونگ عصبی به نظر میومد نمیدونم چرا بعد اینکه لباسامون رو عوض کردیم تهیونگ گفت ....
تهیونگ : ا.ت ؟
ا.ت : بله ؟
تهیونگ : دوسش داری ؟
ا.ت : کی ؟ جیمین ؟
تهیونگ : اوهوم
ا.ت : آره از بچگی روش کراشم ولی خب الان ازدواج کردم خودشم دوست دختر داره پس ولش ...
تهیونگ : باشه بیا بریم بیشتر از این منتظر نمونه
ا.ت : بریم
ویو تهیونگ : وقتی گف دوسش داره ته دلم خالی شد واقعا ا.ت رو دوست دارم ولی فک کنم جیمین رو دوست داره ولی وقتی گف جیمین یه دختر دیگه رو دوست داره یکم و بیخیالش شده قلبم آروم شد ولی اگه جیمین ا.ت رو دوست داشته باشه چیکار کنم ؟ نه نمیزارم ا.ت رو بگیره باید همین امشب مال خودم کنمش ..... رفتیم و از جیمین پذیرایی کردیم بعد که شب شد حرکت کرد و رفت .....
ویو ا.ت : بعد شام جیمین رفت منو تهیونگ رفتیم به اتاق که تهیونگ گفت ....
تهیونگ : عزیزم میتونی اینقدر دور جیمین و دوستای پسرت نقردی ؟
ا.ت : داداش زده به سرت نه نمیشه تازه تو انگار زیادی تو نقش فرو رفتی ( خنده مسخره )
تهیونگ : ( ا.ت رو میکوبه به دیوار ) داداش ؟ تو نقش زیادی فرو رفتم ؟ اگه بدونی چقدر دوست دارم همچین نمیگفتی ( خماری )
ا.ت : ها ؟ ( خجالت )
تهیونگ : دوست دارم جوابت ؟ ( خماری میگه )
ویو ا.ت : تهیونگ بهم اعتراف کرد باورم نمیشد قلبم لرزید بهش علاقه پیدا کرده بودم واقعا دوسش داشتم یکم مکث کردم و بهش گفتم ....
ا.ت : تهیونگ من ... من دوست ندارم
تهیونگ : میدونستم ( بغض )
ا.ت : دیوونه من دوست ندارم عاشقتممممممم
تهیونگ : واقعا ؟ ( لب ا.ت رو محکم میبوسه )
ویو ا.ت : تهیونگ منو بوسید منم همراهیش کردم خیلی خوشحال بودم عررررر بعد چند دیقه نفس کم آوردم زدم به سینش که ولم کرد
ا.ت : ( نفس نفس )
تهیونگ : بیا اینجا ببینم قراره از اینم بیشتر پیش بریم ( دوباره میبوستش )
ا.ت : ( تعجب )
ویو ا.ت : تهیونگ اینو گفت و ..............
( نویسنده : دیگه با مغز منحرفتون ازم توقع نداشته باشین کامل بگم چیکا کردن ... )
# پارت ۱۲
ویو ا.ت : یه پسر اومد بغلم کرد ... اون .... اون جیمین بود عرررررررر چقد دلم واسش تنگ شده بود
ا.ت : جیمین خودتییییییییی ؟
جیمین : اوهوم دلت واسم تنگ شده بود ؟
ا.ت : خیلییییییییی ولیییییی دارم از ذوق میمیرممممم ( با بپر بپر پرید بغل جیمین )
تهیونگ : سلام ... عزیزم ایشون کیه ؟
ا.ت : آها معرفی میکنم شاهزاده جیمین یکی از بهترین دوستام از بچگی ...
جیمین : سلام .... خوشبختم
تهیونگ : همچنین
ا.ت : دلم برات تنگ شده بود عروسککککک ( گونهی جیمین رو میبوسه )
جیمین : ( خجالت میکشه )
تهیونگ : ( درحال حرص خوردن ) ا.ت عزیزم بیا بریم سریع لباسات رو عوض کنیم تا از شاهزاده جیمین پذیرایی کنیم ...
ا.ت : باشه اومدم .....
ویو ا.ت : با تهیونگ رفتیم بالا تهیونگ عصبی به نظر میومد نمیدونم چرا بعد اینکه لباسامون رو عوض کردیم تهیونگ گفت ....
تهیونگ : ا.ت ؟
ا.ت : بله ؟
تهیونگ : دوسش داری ؟
ا.ت : کی ؟ جیمین ؟
تهیونگ : اوهوم
ا.ت : آره از بچگی روش کراشم ولی خب الان ازدواج کردم خودشم دوست دختر داره پس ولش ...
تهیونگ : باشه بیا بریم بیشتر از این منتظر نمونه
ا.ت : بریم
ویو تهیونگ : وقتی گف دوسش داره ته دلم خالی شد واقعا ا.ت رو دوست دارم ولی فک کنم جیمین رو دوست داره ولی وقتی گف جیمین یه دختر دیگه رو دوست داره یکم و بیخیالش شده قلبم آروم شد ولی اگه جیمین ا.ت رو دوست داشته باشه چیکار کنم ؟ نه نمیزارم ا.ت رو بگیره باید همین امشب مال خودم کنمش ..... رفتیم و از جیمین پذیرایی کردیم بعد که شب شد حرکت کرد و رفت .....
ویو ا.ت : بعد شام جیمین رفت منو تهیونگ رفتیم به اتاق که تهیونگ گفت ....
تهیونگ : عزیزم میتونی اینقدر دور جیمین و دوستای پسرت نقردی ؟
ا.ت : داداش زده به سرت نه نمیشه تازه تو انگار زیادی تو نقش فرو رفتی ( خنده مسخره )
تهیونگ : ( ا.ت رو میکوبه به دیوار ) داداش ؟ تو نقش زیادی فرو رفتم ؟ اگه بدونی چقدر دوست دارم همچین نمیگفتی ( خماری )
ا.ت : ها ؟ ( خجالت )
تهیونگ : دوست دارم جوابت ؟ ( خماری میگه )
ویو ا.ت : تهیونگ بهم اعتراف کرد باورم نمیشد قلبم لرزید بهش علاقه پیدا کرده بودم واقعا دوسش داشتم یکم مکث کردم و بهش گفتم ....
ا.ت : تهیونگ من ... من دوست ندارم
تهیونگ : میدونستم ( بغض )
ا.ت : دیوونه من دوست ندارم عاشقتممممممم
تهیونگ : واقعا ؟ ( لب ا.ت رو محکم میبوسه )
ویو ا.ت : تهیونگ منو بوسید منم همراهیش کردم خیلی خوشحال بودم عررررر بعد چند دیقه نفس کم آوردم زدم به سینش که ولم کرد
ا.ت : ( نفس نفس )
تهیونگ : بیا اینجا ببینم قراره از اینم بیشتر پیش بریم ( دوباره میبوستش )
ا.ت : ( تعجب )
ویو ا.ت : تهیونگ اینو گفت و ..............
( نویسنده : دیگه با مغز منحرفتون ازم توقع نداشته باشین کامل بگم چیکا کردن ... )
۵.۶k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.