اولین و آخرین عشق پنهان من ♡ فصل 1
اولین و آخرین عشق پنهان من ♡ فصل 1
# پارت ۱۰
ویو کوک : بعد یه مدت به هوش اومد رفتم پیش دکتر و گفتم ....
کوک : آقای دکتر میتونم ببینمش
🧑⚕️: بله ولی نباید زیاد حرف بزنن چون دوباره حالشون بد میشه
کوک : ممنون
🧑⚕️: خواهش کاری نکردم
ویو کوک : رفتم داخل اتاق وقتی در اتاق رو باز کردم با جسم بی جون ا.ت که به دستگاه هایی که واسه آدمایی مردست وصل شده مواجه شدم چشمام پر اشک شد ولی جلوی بغضم رو گرفتم و رفتم پیشش ...
کوک : ا.ت ؟ خانم خانما ؟ حالت خوبه ؟
ا.ت : آ...آره ... شما ؟
ویو کوک : با حرفش دنیا روی سرم خراب شد یعنی چی ؟ .... نکنه حافظش رو از دست داره بغض قلوم رو گرفت و اشکام بی اراده از چشمام جاری شد
کوک : ا.ت ؟ واقعا منو نمیشناسی ؟ ( گریه )
ا.ت : آها پس اسمم ا.ته .... خیر من اصلا کجام ؟ من شمارو نمیشناسم .... وایییی وایسا من الان منتظر یکی بودم آره باید برم ...
کوک : منتظر کی ؟ ( گریه )
ا.ت : کوکم .... دوست پسرمه .... نزدیک ۵ یا ۶ ساله منتظرشم باید برم خونه .... اگه بیاد در رو براش وا نکنم نگرانم میشه آخه اون خیلی مهربونه ...
کوک : ا.ت ؟ لطفا بس کن .... ( با گریه دست ا.ت رو میگیره )
ا.ت : ولم کن اگه کوک بفهمه موهام رو از جاش میکنه همیشه بهم میگه اگه پسری نزدیکت شد بهش رو دادی موهاتو میکنم پس بهم دست نزن باید برممممم
کوک : نه ... نه من کوکم ... من کوکم ببین پیشتم ( گریه )
ا.ت : نه کوک من سوسول نیست الکی گریه نمیکنه ولم کن
کوک : ..... ( گریه )
ویو کوک : با حرفاش دنیام نابود شد که یه دفعه .....
# پارت ۱۰
ویو کوک : بعد یه مدت به هوش اومد رفتم پیش دکتر و گفتم ....
کوک : آقای دکتر میتونم ببینمش
🧑⚕️: بله ولی نباید زیاد حرف بزنن چون دوباره حالشون بد میشه
کوک : ممنون
🧑⚕️: خواهش کاری نکردم
ویو کوک : رفتم داخل اتاق وقتی در اتاق رو باز کردم با جسم بی جون ا.ت که به دستگاه هایی که واسه آدمایی مردست وصل شده مواجه شدم چشمام پر اشک شد ولی جلوی بغضم رو گرفتم و رفتم پیشش ...
کوک : ا.ت ؟ خانم خانما ؟ حالت خوبه ؟
ا.ت : آ...آره ... شما ؟
ویو کوک : با حرفش دنیا روی سرم خراب شد یعنی چی ؟ .... نکنه حافظش رو از دست داره بغض قلوم رو گرفت و اشکام بی اراده از چشمام جاری شد
کوک : ا.ت ؟ واقعا منو نمیشناسی ؟ ( گریه )
ا.ت : آها پس اسمم ا.ته .... خیر من اصلا کجام ؟ من شمارو نمیشناسم .... وایییی وایسا من الان منتظر یکی بودم آره باید برم ...
کوک : منتظر کی ؟ ( گریه )
ا.ت : کوکم .... دوست پسرمه .... نزدیک ۵ یا ۶ ساله منتظرشم باید برم خونه .... اگه بیاد در رو براش وا نکنم نگرانم میشه آخه اون خیلی مهربونه ...
کوک : ا.ت ؟ لطفا بس کن .... ( با گریه دست ا.ت رو میگیره )
ا.ت : ولم کن اگه کوک بفهمه موهام رو از جاش میکنه همیشه بهم میگه اگه پسری نزدیکت شد بهش رو دادی موهاتو میکنم پس بهم دست نزن باید برممممم
کوک : نه ... نه من کوکم ... من کوکم ببین پیشتم ( گریه )
ا.ت : نه کوک من سوسول نیست الکی گریه نمیکنه ولم کن
کوک : ..... ( گریه )
ویو کوک : با حرفاش دنیام نابود شد که یه دفعه .....
۴.۷k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.