رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
# پارت ۲۱
ویو ا.ت : داشتم سِیون رو آروم میکردم که یه دفعه سوهو و تینا دو نفری پریدن بغلم ....
سوهو : دخترهی دیوونه چرا همچین کردی اگه از دستت میدادم چی ؟ ( بغض )
ا.ت : جان من الان داری گریه میکنی ؟
تینا : ا.ت اونم آدمه هاااااا ( گریه )
ا.ت : آخه تا حالا ندیده بودم داداش سوهو گریه کنه واسه همین ... ای جانم شما دوتا زن و شوهر عجب آدمایی هستین الحق به هم میاید داداشی ببخشید دیگه چارهای نداشتم
سوهو : اگه بلایی سرت میومد هیچوقت خودمو نمیبخشیدم ( گریه )
ا.ت : داداش گریه نکن دیگه حالا اتفاقی نیوفتاده ... ( سوهو رو بغل میکنه )
جیمین : زن داداش گریت رو ندیده بودیک که دیدیم ولی ا.ت سوهو هم راست میگه اگه تو خطر میوفتادی منو خودنوادت هم آسیب میدیدیم ( در حالی که سِیون بغلشه )
ا.ت : عشقم نگران نباش تازم تو الان طرف سوهویی یا من ؟
جیمین : طرف خودم ( با افتخار )
ا.ت و سوهو : گگگگگ
تینا : بسه بیاین بریم تا این شهر بازی بلای دیگه ای سرمون نیاورده
همه : باشهههههه
ویو جیمین : به ا.ت افتخار میکنم ولی اگه بلایی سرش میومد من نابود میشدم تو این فکرا بودم که سوهو گفت .... ( سوهو داشت رانندگی میکرد )
سوهو : داداش رسیدم تو چه فکری ؟
جیمین : ها ؟ ... آها هیچی بیاین تو
سوهو : نه دیگه زیاد زحمت دادیم میریم خونه
جیمین : زن داداش نمیاین ؟
تینا : نه دیگه مزاحم نمیشیم تازه یونا شبا بیدار میشه گریه میکنه از خواب بی خواب میشین
ا.ت : وایسا وایسا جیمین تو الان به سوهو چی گفتی ؟
جیمین : زن داداش
سوهو : ریدی که ....
ا.ت : سوهو الان داداش منه بعد اگه اون داداش تو باشه ینی من خواهرتم آیا منطقیه ؟
جیمین : یه چی گفتم 😅
ا.ت : اوکی بیا بریم پایین داداش جیمین موندم چرا بابای این بچه نمیاد ایشششش سِیونم خوابه سنگینه بگیر بغلت ...
جیمین : آها که این طور .... تازه بچه ۱۸ کیلو عه کجاش سنگینه ؟
ا.ت : حالا حالا
همه باهم : ( خنده )
☆ پرش زمانی به فردا .....
ویو ا.ت : صبح از خواب پاشدم جیمین خواب بود پیشونیش رو بوسیدم و رفتم پایین صبحونه درست کنم هعی وستاش حالم بد میشد صبحونه رو روی میز چیدم که جیمین اومد .....
جیمین : صبح بخیر ... به خانمم چی کرده ( نشست رو میز )
ا.ت : صبح بخیر ... بفرما بیا بخور دست پخت کد بانو تو بخور
جیمین : بله حتما
ویو ا.ت : رو میز نشستیم که سِیون اومد دست و صورتش رو شست و سلامی کرد و نشست رو میز شروع کردیم به خوردن که از بوی تخم مرغ حالم به هم خورد سریع رفتم دستشویی و بالا آوردم که .....
ببخشین دیر شد 😔
# پارت ۲۱
ویو ا.ت : داشتم سِیون رو آروم میکردم که یه دفعه سوهو و تینا دو نفری پریدن بغلم ....
سوهو : دخترهی دیوونه چرا همچین کردی اگه از دستت میدادم چی ؟ ( بغض )
ا.ت : جان من الان داری گریه میکنی ؟
تینا : ا.ت اونم آدمه هاااااا ( گریه )
ا.ت : آخه تا حالا ندیده بودم داداش سوهو گریه کنه واسه همین ... ای جانم شما دوتا زن و شوهر عجب آدمایی هستین الحق به هم میاید داداشی ببخشید دیگه چارهای نداشتم
سوهو : اگه بلایی سرت میومد هیچوقت خودمو نمیبخشیدم ( گریه )
ا.ت : داداش گریه نکن دیگه حالا اتفاقی نیوفتاده ... ( سوهو رو بغل میکنه )
جیمین : زن داداش گریت رو ندیده بودیک که دیدیم ولی ا.ت سوهو هم راست میگه اگه تو خطر میوفتادی منو خودنوادت هم آسیب میدیدیم ( در حالی که سِیون بغلشه )
ا.ت : عشقم نگران نباش تازم تو الان طرف سوهویی یا من ؟
جیمین : طرف خودم ( با افتخار )
ا.ت و سوهو : گگگگگ
تینا : بسه بیاین بریم تا این شهر بازی بلای دیگه ای سرمون نیاورده
همه : باشهههههه
ویو جیمین : به ا.ت افتخار میکنم ولی اگه بلایی سرش میومد من نابود میشدم تو این فکرا بودم که سوهو گفت .... ( سوهو داشت رانندگی میکرد )
سوهو : داداش رسیدم تو چه فکری ؟
جیمین : ها ؟ ... آها هیچی بیاین تو
سوهو : نه دیگه زیاد زحمت دادیم میریم خونه
جیمین : زن داداش نمیاین ؟
تینا : نه دیگه مزاحم نمیشیم تازه یونا شبا بیدار میشه گریه میکنه از خواب بی خواب میشین
ا.ت : وایسا وایسا جیمین تو الان به سوهو چی گفتی ؟
جیمین : زن داداش
سوهو : ریدی که ....
ا.ت : سوهو الان داداش منه بعد اگه اون داداش تو باشه ینی من خواهرتم آیا منطقیه ؟
جیمین : یه چی گفتم 😅
ا.ت : اوکی بیا بریم پایین داداش جیمین موندم چرا بابای این بچه نمیاد ایشششش سِیونم خوابه سنگینه بگیر بغلت ...
جیمین : آها که این طور .... تازه بچه ۱۸ کیلو عه کجاش سنگینه ؟
ا.ت : حالا حالا
همه باهم : ( خنده )
☆ پرش زمانی به فردا .....
ویو ا.ت : صبح از خواب پاشدم جیمین خواب بود پیشونیش رو بوسیدم و رفتم پایین صبحونه درست کنم هعی وستاش حالم بد میشد صبحونه رو روی میز چیدم که جیمین اومد .....
جیمین : صبح بخیر ... به خانمم چی کرده ( نشست رو میز )
ا.ت : صبح بخیر ... بفرما بیا بخور دست پخت کد بانو تو بخور
جیمین : بله حتما
ویو ا.ت : رو میز نشستیم که سِیون اومد دست و صورتش رو شست و سلامی کرد و نشست رو میز شروع کردیم به خوردن که از بوی تخم مرغ حالم به هم خورد سریع رفتم دستشویی و بالا آوردم که .....
ببخشین دیر شد 😔
۵.۵k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.