در تمام روزهایی که نبودی شعر خواندم،چای نوشیدم،کنار پنجره
در تمام روزهایی که نبودی شعر خواندم،چای نوشیدم،کنار پنجره زل زدم به ساختمان های خالی از تو..
در دلم چیزی فرو می ریخت چیزی شبیه نابودی یک رویا ،یک تصور شیرین!
بعد از سال ها دوری،بازگشتی به من ،برایت از زمان هایی که نبودی گفتم
که شعر را دوست داشتم که آرامم می کرد،که زل زدن به ساختمان ها و حس غریب شهر قوی ترم می کرد..
برایت گفتم که بعد از سال ها برگشتنت چیزی در من شعله نمی کشد..
که خاکستر عشقی که رهایش کردی گر نمی گیرد..
حال برگشته ای که ماهی افتاده در ماسه را زنده کنی؟ که در نفس هایم زندگی برویانی؟
بگذار برایت ساده تر بگویم!
رفتنت درد داشت،شب های زیادی در بسترم اشک ریختم ،روزهای زیادی را با چشمان متورم شروع کردم !
و ساعت ها با جای خالی ات قصه ها خواندم..
اما گذشت، تبر هایی که به روحم زده بودی مرا از پا نینداخت..
ایستادم و از نو برای خودم شعر خواندم
برای خودم شروع جدیدی ساختم..
بار دیگر متولد شدم!
اکنون که بازگشتی به درد من نمی خورد من نوش دارو بعد مرگ سهراب نمی خواهم!
تو در من فرو ریختی..
تو در من به پایان رسیدی.. #زهرا_مصلح
در دلم چیزی فرو می ریخت چیزی شبیه نابودی یک رویا ،یک تصور شیرین!
بعد از سال ها دوری،بازگشتی به من ،برایت از زمان هایی که نبودی گفتم
که شعر را دوست داشتم که آرامم می کرد،که زل زدن به ساختمان ها و حس غریب شهر قوی ترم می کرد..
برایت گفتم که بعد از سال ها برگشتنت چیزی در من شعله نمی کشد..
که خاکستر عشقی که رهایش کردی گر نمی گیرد..
حال برگشته ای که ماهی افتاده در ماسه را زنده کنی؟ که در نفس هایم زندگی برویانی؟
بگذار برایت ساده تر بگویم!
رفتنت درد داشت،شب های زیادی در بسترم اشک ریختم ،روزهای زیادی را با چشمان متورم شروع کردم !
و ساعت ها با جای خالی ات قصه ها خواندم..
اما گذشت، تبر هایی که به روحم زده بودی مرا از پا نینداخت..
ایستادم و از نو برای خودم شعر خواندم
برای خودم شروع جدیدی ساختم..
بار دیگر متولد شدم!
اکنون که بازگشتی به درد من نمی خورد من نوش دارو بعد مرگ سهراب نمی خواهم!
تو در من فرو ریختی..
تو در من به پایان رسیدی.. #زهرا_مصلح
۴.۹k
۲۵ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.