گاهی اوقات از عصبانیت دست به کندن ابروهاش میزدمادرش هرد

گاهی اوقات از عصبانیت دست به کندن ابروهاش میزد..مادرش هردفعه تکرار میکرد که این کارو انجام نده و اون هردفعه با عصبانیت میگفت دست خودم نیست..
همیشه عصبی بود حتی وقت خواب هم از استرس و عصبانیت پاهاشو تکون میداد..
دستاش همیشه می لرزید.. تو بیان کردن احساسش میلنگید چون تو هیچ لغت نامه ایی کلمه ایی برای بیان حالش وجود نداشت..!
ولی اون هنوزم امید داشت شاید به اندازه یک تار نیمه سالمِ ناکوک یه چنگ..!

("نوشته خودم")

( ر.کاف )
دیدگاه ها (۲)

دلش میخواست حرف بزند..اما از چه میگفت؟از کدام درد؟دنبال کلما...

پنجره اتاقش رو به دریا بود...دلش که می گرفت انگار دریا هم طو...

برای هر کسی که به این نیاز داره ...اگر دائماً ارزش خودتو در ...

دستاش میلرزید..این لرزش بخاطر ضعف و نخوردن غذا بود یا برای ا...

# رز _ سیاه PART _ 53تهیانگ: طبقه ای که اتاق تارا توش بود کا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط