دربابدلتنگی

#در‌باب‌دلتنگی🕯✨

تو راه برگشت به خونه از دانشگاه
رو یکی از صندلی‌های اتوبوس نشستم..
کنارم یک‌نفر نشسته بود که از پنجره بیرون رو نگاه می‌کرد
اتوبوس شروع به حرکت کرد و آروم می‌رفت
تو جاده اصلی که افتاد،
یه نفر پنجره اتوبوس رو باز کرد..
تو اتوبوس یه هوایی پیچید
و بوی عطر خاصی رو حس کردم
بغل دستی من که هندزفری داشت
چشماش رو گرد کرد
هندزفری رو از گوشش برداشت
یه جوری به قسمت جلوی اتوبوس
نگاه می‌کرد که انگار دنبال کسی می‌گرده
یا انگار یه کسی رو تو اون شلوغی گم کرده!
یکم بعد تکیه داد به صندلی و هندزفری رو دوباره گذاشت
چشماش رو بست و محکم و عمیق نفس کشید
یه جوری نفس می‌کشید
که انگار می‌خواست هوا رو مال خودش بکنه
همین‌جور با تعجب بهش نگاه می‌کردم!
هنوزم چشماش بسته بودن
سرش رو به سمت عقب برد
و به صندلی تکیه داد
و از گوشه چشمش اشک اومد
اتوبوس به ایستگاه سوم رسید
و اشکش رو پاک کرد و بلند شد که پیاده بشه
پیاده که شد،
کنار خیابون موند و داشت به اتوبوس نگاه می‌کرد
انگار دنبال کسی می‌گرده یا منتظر مونده
کسی از اتوبوس پیاده شه
اتوبوس راه افتاد اما هنوز داشت نگاه می‌کرد!
اون کسی رو که می‌خواست پیاده نشد
و تو اتوبوس هم پیداش نکرد
اینکه چند بار تو مسیر مرد و زنده شد رو نمی‌دونم
ولی انگار دو نفر،
هر روز باهم تو این ایستگاه پیاده میشدن
ولی حالا هیچ موقع دیگه یه نفر تو این ایستگاه پیاده نمیشه
👤#محسن_صفری
🌱
دیدگاه ها (۰)

#در‌باب‌خاطرات📀🛖برای همه‌ی ما،همه‌ی روزها فراموش می‌شوندبه ج...

کاش می‌توانستم دردتان را دوا کنم.همین دردِ دور بودن‌ها دیر د...

گابریل گارسیا مارکز میگه: تنهاییِ آدم‌ها بزرگه، خیلی بزرگ، ش...

و ما زمستان دیگری را سپری خواهیم کرد با عصیان بزرگی که درون ...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

پارت ۲خونه من آن چنان بزرگ نیست ولی برای یک نفر خوبه ، نگاه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط