تکپارتی وقتی خواب میبینه که بهش خیانت کردی...
کوک؛ احح..ای نه...ا.ت چرا...چرا اینکار رو میکنی...
ا.ت: هومم(خابالود)
کوک: نه سمت ا.ت نرو....نهههه...ا.تتتتتتتتتتتت هق...چطور تونستی بهم خیانت کنی
ا.ت: هوف...ککوککک....خوابم میا...ول کن
یهو کوک از خواب پرید و ات با بی میلی نگاهش کرد اما وقتی دید عصبی و ناراحت و ترسیده با تعجب نیم خیز شد
ا.ت: کوک چیشده نصف شبی
کوک گوشاش رو گرفت و چشماشو بست
کوک: تو حق نداشتی بهم خیانت کنی من چی واست کم گذاشتمممم؟
ا.ت: جونگکوکککککک به خودت بیا
کوک: نه نههههه نمیخوام
ا.ت لبخندی زد نمیدونست این خرگوش چش شده دستاشو دور گردن و شونه کوک حلقه کرد و سرشو چسبوند به دستایی که سر کوک رو گرفته بود
ا.ت عشقم خواب دیدی چیزی نیست من اینجام...باشه؟
کوک یهو برگشت به خودش و لرزون دستاشو برداشت و به صورت ا.ت نگاه کرد و ا.ت شروع کرد پاک کردن عرقش اما کوک بازم نگاش میکرد
ا.ت: خوبی؟......کوک چیشده
کوک: خواب دیدم که داشتی بهم خیانت میکردی
ا.ت: اوه نه کوک من به خرگوشم خیانت نمیکنمممم
بعد کوک رو خوابوند و خودشم خوابید و چشمامونو بستن...ا.ت شروع کرد نوازش کردن سر کوک
ا.ت: اشکال نداره...خواب بود
کوک: ا.ت حالا که فکر میکنم...خیلی میخوامت
ا.ت: منم میخوامت خیلی دوستت دارم
کوک: از اون لحاظ اره ولی من منظورم اینه که نیازت دارم دالی
ا.ت: چییی؟
کوک تو یه حرکت رو ا.ت خیمه زد
کوک: بیا شروع کنیم
ا.ت: ب...باشه
کوک لبخندی زد و لبای ا.ت رو بوسید و پتو رو کنار زد و دستشو ....ادامش اسماته در کامنتا🔞
#سناریو
#جونگکوک
ا.ت: هومم(خابالود)
کوک: نه سمت ا.ت نرو....نهههه...ا.تتتتتتتتتتتت هق...چطور تونستی بهم خیانت کنی
ا.ت: هوف...ککوککک....خوابم میا...ول کن
یهو کوک از خواب پرید و ات با بی میلی نگاهش کرد اما وقتی دید عصبی و ناراحت و ترسیده با تعجب نیم خیز شد
ا.ت: کوک چیشده نصف شبی
کوک گوشاش رو گرفت و چشماشو بست
کوک: تو حق نداشتی بهم خیانت کنی من چی واست کم گذاشتمممم؟
ا.ت: جونگکوکککککک به خودت بیا
کوک: نه نههههه نمیخوام
ا.ت لبخندی زد نمیدونست این خرگوش چش شده دستاشو دور گردن و شونه کوک حلقه کرد و سرشو چسبوند به دستایی که سر کوک رو گرفته بود
ا.ت عشقم خواب دیدی چیزی نیست من اینجام...باشه؟
کوک یهو برگشت به خودش و لرزون دستاشو برداشت و به صورت ا.ت نگاه کرد و ا.ت شروع کرد پاک کردن عرقش اما کوک بازم نگاش میکرد
ا.ت: خوبی؟......کوک چیشده
کوک: خواب دیدم که داشتی بهم خیانت میکردی
ا.ت: اوه نه کوک من به خرگوشم خیانت نمیکنمممم
بعد کوک رو خوابوند و خودشم خوابید و چشمامونو بستن...ا.ت شروع کرد نوازش کردن سر کوک
ا.ت: اشکال نداره...خواب بود
کوک: ا.ت حالا که فکر میکنم...خیلی میخوامت
ا.ت: منم میخوامت خیلی دوستت دارم
کوک: از اون لحاظ اره ولی من منظورم اینه که نیازت دارم دالی
ا.ت: چییی؟
کوک تو یه حرکت رو ا.ت خیمه زد
کوک: بیا شروع کنیم
ا.ت: ب...باشه
کوک لبخندی زد و لبای ا.ت رو بوسید و پتو رو کنار زد و دستشو ....ادامش اسماته در کامنتا🔞
#سناریو
#جونگکوک
۱۸.۷k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.