ایو اومد توی اتاق
ایو اومد توی اتاق
ویو ایو
دیدم جیمین دست آت رو گرفته و گریه میکنه اولین باره گریه کردن جیمین رو میبینم
_عشقم آت بیدار شو
∆جیمین لطفا برو بیرون
_ب..باشه
1 ساعت بعد
∆بهش سروم وصل کردم چند دقیقه دیگه بهوش میاد
_ممنونم یوآ
∆دوستش داری
_چی
∆دوستش داری آت رو
_خب ا.ره
∆بعد بهوش اومدن بهش بگو
_,,,,,,,
∆اون الان بهت نیاز داره
_باشه
∆من میرم فعلا
_بای
چند دقیقه بعد
+جیم..ین ......جیمین (با صدای ضیعف )
ویو جیمین
وقتی صدای آت رو شنیدم انگار دنیا رو بهم داده بودن خیلی خوشحال بودم
_جان بله عشقم
+منو ببخش
_برا چی
+که ناراحتت کردم
_عیب نداره بخاطر تو حتی همشو میکشم
+,,,,
+چی شده چرا ناراحتی
_م.ممن فک کردم تو ..مردی ... من دوستت دارم نمیخوام از ....دستت بدم خیلی دوستت دارم آت
+لطفا گریه نکن بیبی خواهش میکنم(با گریه و صدای ضیعف )
چند روز بعد
شب
_سلام عشقم
+سلام بیبی
_خوبی ....درد که نداری
+خوبم نه درد ندارم
_خیلی خوبه
+چی خیلی خوبه
_همین که حالت خوبه
+,,,,,
_میتونی پاشی
+اره
_پس بیا بریم حیاط
+باشه
وقتی آت پاشو گذاشت زمین پاش درد کرد چون بادیگارد هه سان پاش رو فشار داده بود با پایش
+آیییییی (بغض )
_چی شده
+پام پام درد میکنه
جیمین آت رو انداخت روی کولش و برد حیاط و گفت آت چشماتو ببند
+باشه
ویو ایو
دیدم جیمین دست آت رو گرفته و گریه میکنه اولین باره گریه کردن جیمین رو میبینم
_عشقم آت بیدار شو
∆جیمین لطفا برو بیرون
_ب..باشه
1 ساعت بعد
∆بهش سروم وصل کردم چند دقیقه دیگه بهوش میاد
_ممنونم یوآ
∆دوستش داری
_چی
∆دوستش داری آت رو
_خب ا.ره
∆بعد بهوش اومدن بهش بگو
_,,,,,,,
∆اون الان بهت نیاز داره
_باشه
∆من میرم فعلا
_بای
چند دقیقه بعد
+جیم..ین ......جیمین (با صدای ضیعف )
ویو جیمین
وقتی صدای آت رو شنیدم انگار دنیا رو بهم داده بودن خیلی خوشحال بودم
_جان بله عشقم
+منو ببخش
_برا چی
+که ناراحتت کردم
_عیب نداره بخاطر تو حتی همشو میکشم
+,,,,
+چی شده چرا ناراحتی
_م.ممن فک کردم تو ..مردی ... من دوستت دارم نمیخوام از ....دستت بدم خیلی دوستت دارم آت
+لطفا گریه نکن بیبی خواهش میکنم(با گریه و صدای ضیعف )
چند روز بعد
شب
_سلام عشقم
+سلام بیبی
_خوبی ....درد که نداری
+خوبم نه درد ندارم
_خیلی خوبه
+چی خیلی خوبه
_همین که حالت خوبه
+,,,,,
_میتونی پاشی
+اره
_پس بیا بریم حیاط
+باشه
وقتی آت پاشو گذاشت زمین پاش درد کرد چون بادیگارد هه سان پاش رو فشار داده بود با پایش
+آیییییی (بغض )
_چی شده
+پام پام درد میکنه
جیمین آت رو انداخت روی کولش و برد حیاط و گفت آت چشماتو ببند
+باشه
۱۲.۱k
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.