پارت ششم فیک `` شاید باید کنار بیام ``
معلم :« مین جه هوا !!
خانم مین جه هوا !!»
سریع بلند شدم و گفتم بله
معلم :«
درسته که تصادف کردی !!
و بستری شدی اما دلیل بر این نمیشه!! که به درس گوش ندی؟!»
(/خیلی بهم برخورد !!
من قبلاً یه بار این کلاسها رو گذروندم !!
آقای هان هنوز هم مثل قبل یه عوضیه !!
هعیی ...
آقای هان یک معلم عقدهای ..
هیچ وقت باهاش کنار نیومدم....!!
هان گفت:«
اگه به سوالم جواب بدی ....!!
حتی اگه از کلاس!؟
برای باقی سال بری بیرون هم!
کاریت ندارم !....
میتونی جواب بدی؟!؟»
گفتم :« بله ؛ حتماً بفرمایید !! »
این حرف رو با
یک لبخند تحقیر کننده زدم.... }:‑)
صورتش....
خیلی جالب و خندهدار شده بود ...
انگار با ملاقه کوبوندی تو صورتش....!!
سوال رو گفت
و تعریف از خود نباشه
خب من درسته یک نویسنده بودم
اما تو رشته حساب معماری
درس خوندم مطمئن باشید
که هیچکس نمیتونه من رو توی محاسبات شکست بده
وقتی جواب سوال رو دادم
دهنش وا مونده بود
صحنه خیلی زیبایی بود
وقتی نشستم
دو تا دختری که اون سر کلاس بودن خیلی عجیب نگاهم میکردن با حرص شبیه همون کسایی بودن که ....
برام قلدری میکردن ....
اگه همونا باشن چی .....
اگه همونا واسه منه کوچولو ....
قلدری میکردن چی.....
زنگ خورد
جین گفت
دمت گرم میدونستم تو خیلی باهوشی اما
چه جوری این سوال رو حل کردی
راستی یه چند تا جوک جدید یاد گرفتم میخوای برات تعریف کنم
جه هوا :« هه .. هه...او ...نه ...نه ممنونم ...
بعداً تعریف کن.. امروز حال ندارم .... هه هه »
جین گفت :«
باشه!!بعداً برات تعریف میکنم!!
من رفتم!!»
(چی !!!!!
نه ....!!
جین تو رو خدا منو تنها نذار .....
اینا الان منو میکشن .....تو رو خدا !! اینجا چه حس نحسی میده !! نرو.....!!!)
اون دخترا اومدن سمتم
درست حدس زده بودم
کیم سه بوم و شین گوم هی
همونایی که سه سال عذابم دادن هعیی
سه بوم گفت :«
هی دختر !!! فکر کنم باید
با هم صحبت کنیم ؟!؟
بیا بریم زنگ خورده !!»
[ نمیخواستم برم ولی اگه نمیرفتم همین جا جرم میدادن ]
رفتیم دقیقاً همون جایی که ..
یه بار دو تا از دندههای .....
اصلیم رو شکونده بودم ....
گوم هی سرم رو از موهام گرفت و منو به دیوار چسبوند
سه بوم گفت:
ابله مگه بهت نگفته بودم
تا وقتی من توی این کلاسم
هیچ وقت جواب هیچ سوالیو
درست نده دلت کتک میخواد ها
یه مشت به دلم زدن
اینقدر درد داشت
که پخش زمین شدم
و بعد پشت بند هم
لگد و لگد
هیچی نمیتونستم ببینم
با اینکه نمیتونستم صورت خودمو ببینم
میدونستم خونیه
من به این کار عادت کردم فقط گذاشتم کارشو بکنه که یهو بلندم کرد و کوبودنم به دیوار گفت: امیدوارم این درس خوبی برات باشه !
یه پنج بوکس درآورد و کرد تو دستش
دستشو برد بالا تا منو بزنه اما یه چیزی جلوشو گرفت فکر کنم.... فکر کنم....
و بعد خاموشی
پایان
خانم مین جه هوا !!»
سریع بلند شدم و گفتم بله
معلم :«
درسته که تصادف کردی !!
و بستری شدی اما دلیل بر این نمیشه!! که به درس گوش ندی؟!»
(/خیلی بهم برخورد !!
من قبلاً یه بار این کلاسها رو گذروندم !!
آقای هان هنوز هم مثل قبل یه عوضیه !!
هعیی ...
آقای هان یک معلم عقدهای ..
هیچ وقت باهاش کنار نیومدم....!!
هان گفت:«
اگه به سوالم جواب بدی ....!!
حتی اگه از کلاس!؟
برای باقی سال بری بیرون هم!
کاریت ندارم !....
میتونی جواب بدی؟!؟»
گفتم :« بله ؛ حتماً بفرمایید !! »
این حرف رو با
یک لبخند تحقیر کننده زدم.... }:‑)
صورتش....
خیلی جالب و خندهدار شده بود ...
انگار با ملاقه کوبوندی تو صورتش....!!
سوال رو گفت
و تعریف از خود نباشه
خب من درسته یک نویسنده بودم
اما تو رشته حساب معماری
درس خوندم مطمئن باشید
که هیچکس نمیتونه من رو توی محاسبات شکست بده
وقتی جواب سوال رو دادم
دهنش وا مونده بود
صحنه خیلی زیبایی بود
وقتی نشستم
دو تا دختری که اون سر کلاس بودن خیلی عجیب نگاهم میکردن با حرص شبیه همون کسایی بودن که ....
برام قلدری میکردن ....
اگه همونا باشن چی .....
اگه همونا واسه منه کوچولو ....
قلدری میکردن چی.....
زنگ خورد
جین گفت
دمت گرم میدونستم تو خیلی باهوشی اما
چه جوری این سوال رو حل کردی
راستی یه چند تا جوک جدید یاد گرفتم میخوای برات تعریف کنم
جه هوا :« هه .. هه...او ...نه ...نه ممنونم ...
بعداً تعریف کن.. امروز حال ندارم .... هه هه »
جین گفت :«
باشه!!بعداً برات تعریف میکنم!!
من رفتم!!»
(چی !!!!!
نه ....!!
جین تو رو خدا منو تنها نذار .....
اینا الان منو میکشن .....تو رو خدا !! اینجا چه حس نحسی میده !! نرو.....!!!)
اون دخترا اومدن سمتم
درست حدس زده بودم
کیم سه بوم و شین گوم هی
همونایی که سه سال عذابم دادن هعیی
سه بوم گفت :«
هی دختر !!! فکر کنم باید
با هم صحبت کنیم ؟!؟
بیا بریم زنگ خورده !!»
[ نمیخواستم برم ولی اگه نمیرفتم همین جا جرم میدادن ]
رفتیم دقیقاً همون جایی که ..
یه بار دو تا از دندههای .....
اصلیم رو شکونده بودم ....
گوم هی سرم رو از موهام گرفت و منو به دیوار چسبوند
سه بوم گفت:
ابله مگه بهت نگفته بودم
تا وقتی من توی این کلاسم
هیچ وقت جواب هیچ سوالیو
درست نده دلت کتک میخواد ها
یه مشت به دلم زدن
اینقدر درد داشت
که پخش زمین شدم
و بعد پشت بند هم
لگد و لگد
هیچی نمیتونستم ببینم
با اینکه نمیتونستم صورت خودمو ببینم
میدونستم خونیه
من به این کار عادت کردم فقط گذاشتم کارشو بکنه که یهو بلندم کرد و کوبودنم به دیوار گفت: امیدوارم این درس خوبی برات باشه !
یه پنج بوکس درآورد و کرد تو دستش
دستشو برد بالا تا منو بزنه اما یه چیزی جلوشو گرفت فکر کنم.... فکر کنم....
و بعد خاموشی
پایان
- ۳.۲k
- ۰۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط