روزمرگیطور

#روزمرگی‌طور😌🌿
این گرما من ُ می‌بره به اعماق ِ بچگیم...
روزای اواسِط خرداد ماه، که بعد امتحان خودکار‌مون ُ پرت‌می‌کردیم تو جیب ِ مانتومون ُ از دکه‌ی ِ آقاکریم یه بستنی می‌خریدیم ونصف می‌کردیم و تا خود خونه روی لبه جوب راه می‌رفتیم و بی‌دلیل می‌خندیدیم!
تا می‌رسیدیم خونه با همون لباسا می‌رفتیم وسط حوض ُ همدیگه رو خیس ِ آب می‌کردیم...
مادرجان از اون سر خونه داد میزد:" ورپریده هاااا از راه رسیدین که دوباره خونه رو گذاشتین رو سرتون!"
روز شماری می‌کردیم برای خلاص شدن از امتحانا ..
که تموم بشن ُ مامان بابا باهم حرف بزنن و بریم خونه یِ خانم‌جون...
 میرفتیم تا صبح می‌نشستیم دور ِ هم و از هر دری حرف می‌زدیم!
خانم‌جون از جونیای ِ خودش و آقاجون می‌گفت :)
سر ظهر که می‌شد بوی غذای خانجون کل ِ خونه رو می‌گرفت؛ آدم مست می‌شد از بوی غذا!
آقاجون حق داشت خانم‌جون ُ از همه دنیا بیشتر دوست داشته باشه..
میگفت"  بهش نگینا ولی از کل دنیا بیشتر خاطرش ُ می‌خوام...‌!"
عصرا که آقاجون از حجره میومد خونه همیشه دوتا کیسه خوراکی می‌خرید،
یکیش مال ِ ما بود اون یکی واسه ِ خودش ُ خانم‌جونِش..
 کنار هم؛ هر طوریم که می‌شد، سر ساعت ۷ باید دوتاشون تو ایون بودن...!
خلاصه که تابستونا خونه خانم‌جون و آقاجون یه جور دیگه می‌چسبید بهمون😄
هوای ِ الان گرمه..
مث لبخندای ِ خانم‌جون:)
و همین طور مث آغوش پرمهر آقاجون...!
به قَلَمِ : #مُــوژآن
📌 از احوالات ِ کودکی تون بگید برام..•-•
📌 از اونجایی که #سندرومِ‌ایدیِ‌بی‌قرار دارم دیگه روی ِ پستام آیدی نمیزنم اما کپی‌شون پیگرد ِ الهی داره "|
📌『 https://harfeto.timefriend.net/16220997114612
📌 خداوکیلی چرا من همه‌چیو به عشق ربط میدم؟ یکی من ُُ از برق بکشههههه..😐😂
#پستِ‌منتخب•-•🕊
دیدگاه ها (۱۳۶)

خوندنش‌خالی‌از‌لُطف‌نیس!😄چندسال ِ پیش یه خبر مثل ِ بمب ترکید...

چشات ُ بستی،نگام‌ون نمی‌کنی...می‌دونی چقد تشنه ی ِ چشات‌َم ؟...

دنیای درونم را،نقاشی کنم، گاهیآن سینه‌ی پرخون را،طراحی کنم گ...

روح‌َم مملو از خستگی‌ست!جسمم گشته بی‌جان!ذهن‌َم درگیر، گمراه...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۱۶

سناریو BTS درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط