ᑭᗩᖇT:13
ᑭᗩᖇT:13
"وقتی فقط معلم زبان دخترش بودی..."
راوی:ا.ت از سر استرس دنبال سوک جی میره که وقتی در رو باز میکنه سوک جی یهو آروم هلش میده داخل و شروع میکنه به باز کردن دکمه های کت و شلوارش که یهو...
"فلش بک به ساعت ۶"
ته:برو دنبالش
کوک:اوک ولی برای چی؟
ته:نمیدونم،حس خوبی ندارم
کوک:خیله خب الان میرم
"ساعت ۸ شب"
ا.ت:خب که چی،الان میخوای چیکار کنی ها؟
سوک جی:مثل اینکه هنوز نفهمیدی
ا.ت:چرا فهمیدم
راوی:ا.ت میره سمتش و دکمه های کتش رو دوباره میبنده و خیلی آروم هلش میده عقب...
ا.ت:اینکارارو باید با اون دختره ی لوس بکنی،من اون آدم نیستم جناب.
سوک جی:زبون درآوردی؟
ا.ت:من همیشه رفتارم با تو این مدلی بوده،غیر اینه؟
سوک جی:جوابت قانع کننده نیست.
ا.ت:فهم تو هم قانع کننده نیست.
سوک جی:چی گفتی؟(با داد)
راوی:با صدای داد سوک جی،جونگکوک درو میشکونه و میره توی اتاق...
ا.ت:آ...آقای جئون...
کوک:این کیه؟چرا تو هیچوقت راست نمیگی(با حالت دوستانه و کنایه)
ا.ت:من دروغ میگم؟
کوک:فعلا که اره
سوک جی:به به خانم قرارم میزاره
ا.ت:حرف دهنتو بفهم،دوست رئیسمه
سوک جی:داری میگی رابطه ندارید؟
کوک:اصن داشته باشیم،دخلش به تو اومده؟
سوک جی:پس دارید
ا.ت:عقل که نداشتی هیچ،حس منطقم نداری
سوک جی:اصن مگه رئیست کیه؟
کوک:وقتی بفهمی خودتو خیس میکنی
سوک جی:بگو
کوک:کیم تهیونگ
سوک جی:چی؟
کوک:یه دقیقه بیا پیشم
سوک جی:چی میخوای؟
کوک:من چیزی نمیخوام فقط...
راوی:کوک یهویی یه دستمال گذاشت جلوی دهن و دماغ سوک جی و بیهوش شد...
"وقتی فقط معلم زبان دخترش بودی..."
راوی:ا.ت از سر استرس دنبال سوک جی میره که وقتی در رو باز میکنه سوک جی یهو آروم هلش میده داخل و شروع میکنه به باز کردن دکمه های کت و شلوارش که یهو...
"فلش بک به ساعت ۶"
ته:برو دنبالش
کوک:اوک ولی برای چی؟
ته:نمیدونم،حس خوبی ندارم
کوک:خیله خب الان میرم
"ساعت ۸ شب"
ا.ت:خب که چی،الان میخوای چیکار کنی ها؟
سوک جی:مثل اینکه هنوز نفهمیدی
ا.ت:چرا فهمیدم
راوی:ا.ت میره سمتش و دکمه های کتش رو دوباره میبنده و خیلی آروم هلش میده عقب...
ا.ت:اینکارارو باید با اون دختره ی لوس بکنی،من اون آدم نیستم جناب.
سوک جی:زبون درآوردی؟
ا.ت:من همیشه رفتارم با تو این مدلی بوده،غیر اینه؟
سوک جی:جوابت قانع کننده نیست.
ا.ت:فهم تو هم قانع کننده نیست.
سوک جی:چی گفتی؟(با داد)
راوی:با صدای داد سوک جی،جونگکوک درو میشکونه و میره توی اتاق...
ا.ت:آ...آقای جئون...
کوک:این کیه؟چرا تو هیچوقت راست نمیگی(با حالت دوستانه و کنایه)
ا.ت:من دروغ میگم؟
کوک:فعلا که اره
سوک جی:به به خانم قرارم میزاره
ا.ت:حرف دهنتو بفهم،دوست رئیسمه
سوک جی:داری میگی رابطه ندارید؟
کوک:اصن داشته باشیم،دخلش به تو اومده؟
سوک جی:پس دارید
ا.ت:عقل که نداشتی هیچ،حس منطقم نداری
سوک جی:اصن مگه رئیست کیه؟
کوک:وقتی بفهمی خودتو خیس میکنی
سوک جی:بگو
کوک:کیم تهیونگ
سوک جی:چی؟
کوک:یه دقیقه بیا پیشم
سوک جی:چی میخوای؟
کوک:من چیزی نمیخوام فقط...
راوی:کوک یهویی یه دستمال گذاشت جلوی دهن و دماغ سوک جی و بیهوش شد...
۷.۸k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.