خب شروع کنیم به فعالیت

خب شروع کنیم به فعالیت

(چرا من؟)

اون تازه فهمیده بود یه انسان نیست یه ادمه که کل زندگیش دروغ بوده کسی که عاشقش شده بود گولش زد و کسی که اطش متنفره کسیه که هم ریئس مافیاعه و هم کسی که دستور ساخت ۰۰۹ یا خودش رو داده

ته: ات ات اروم باش میدونم وضیعتت چجوریه ازت میخوام اروم باشه و به حرفام گوش کنی باشه

ات: اخه چجوری خوب باشمممم نه خانواده ای نه دوستی نه عشقی فقط عین جنازه متخرکی که از ازمایشگاه اومده دارم زندگی میکنم یا همین الان بهم میگی منه واقعی کیه یا خودم و اینجا خلاس میکنم

ته: هی باشه باشه همه چیز رو بهت میگم فقط اون چاقو رو بزار کنارتو یه ادم هستی ولی تو نوزادی درحال مردن بودی وضع خانوادت بد بود من اون موقع اونجا بودم دلم براشون سوخت و به پدرم گفتم که تکنولوژی ای که درست کرده رو روی تو ازمایش کنه پدرم قبول کرد ولی بعد اینکه تو نجات پیدا کردی خانواده تو فوت کردن و پدرم تو رو به خانم رز سپرت ولی یه چیز دیگه هم هست تو شخص با ارزشی هستی چون ...چون از ..از دی ان ای تو یه چیز خیلی کمیابه تو یه ادمی باشه ؟

ات: چ خیلی خوب حالا این از داستان من که الان قراره روانیم کنه ولی فیلیکس اون چی شده

ته: اون وقتی داخل دستگاه رفت یه نفر خواست بکشتش پس دستگاه رو خراب کرد ولی زنده موند و حالش اینجوریه هر موقع که قرار باشه کاری کنه با یه نقشه کامل میره ولی در عین حال یه ادم دیوونه هم هست

ات از عصبیت و دیوونگی بلند میخندید ته نمیدونست چیکار باید بکنه حالا شما بگین بخشش یا نفرت؟