چن پارتی جیمین
چن پارتی جیمین
پارت ۴
محو جیسو هم بعدش رفتیم پایین دیدم تکیه
داده به ماشین جیسو و منم مث اسکولا محو جذابیتش شده بودم که با تکونی که جیسو بهم داد ب خودم اومدم و رفتیم پیشش
سوار شدیم و جیسو به جیمین گفت تو رارنگی کن و بعدش منو چپوند رو صندلی جلوی ماشین وقتی نشستم قشنگ رون پاهام از لباس چاک داری که پوشیده بودم افتاده بود بیرون کتی که پوشیده بودم رو روی پام کشیدم تا انقد معلوم نشه
رسیدیم بار پیاده شدیم و رفتیم تو که بوی الکل و سیگار وارد بینیم شد زنای هرزه ای که خودشونو به مردا میمالیدن رو دیدم یجورایی خندم گرفته بود که جیسو اومد و درگوشم گفت
جیسو: از جیمین خوشت میاد
هایون: من ..من چیزه یجورایی اره ..ولی اگه به کسی بگی میکشت
جیسو: اون چی
هایون: اونو نمیدونم من فک میکردم حسم ی طرفه ای ولی با کار امشبش خیلی گیجم کرده
جیسو: پس وایسا
هایون: به خودم اومدم که جیسو یهو رفت پیش جیمین اون لحظه فقط میخواستم بمیرم
جیسو: جیمین شی
جیمین: هوم
جیسو: از هایون خوشت میاد
جیمین: هوممم شاید
جیسو: عع جیمین میزنم. از وسط دو تیکت میکنم هااا عین آدم بگو
جیمین: خوب اره( روبه هایون)
با حرفش نفصم چن لحظه بند اومد و چشمام سیاهی رفت
از بار اومدم بیرون تا یکم هوا بخورم
ادامه دارد......
لایک کنید🦦🔪🔪
پارت ۴
محو جیسو هم بعدش رفتیم پایین دیدم تکیه
داده به ماشین جیسو و منم مث اسکولا محو جذابیتش شده بودم که با تکونی که جیسو بهم داد ب خودم اومدم و رفتیم پیشش
سوار شدیم و جیسو به جیمین گفت تو رارنگی کن و بعدش منو چپوند رو صندلی جلوی ماشین وقتی نشستم قشنگ رون پاهام از لباس چاک داری که پوشیده بودم افتاده بود بیرون کتی که پوشیده بودم رو روی پام کشیدم تا انقد معلوم نشه
رسیدیم بار پیاده شدیم و رفتیم تو که بوی الکل و سیگار وارد بینیم شد زنای هرزه ای که خودشونو به مردا میمالیدن رو دیدم یجورایی خندم گرفته بود که جیسو اومد و درگوشم گفت
جیسو: از جیمین خوشت میاد
هایون: من ..من چیزه یجورایی اره ..ولی اگه به کسی بگی میکشت
جیسو: اون چی
هایون: اونو نمیدونم من فک میکردم حسم ی طرفه ای ولی با کار امشبش خیلی گیجم کرده
جیسو: پس وایسا
هایون: به خودم اومدم که جیسو یهو رفت پیش جیمین اون لحظه فقط میخواستم بمیرم
جیسو: جیمین شی
جیمین: هوم
جیسو: از هایون خوشت میاد
جیمین: هوممم شاید
جیسو: عع جیمین میزنم. از وسط دو تیکت میکنم هااا عین آدم بگو
جیمین: خوب اره( روبه هایون)
با حرفش نفصم چن لحظه بند اومد و چشمام سیاهی رفت
از بار اومدم بیرون تا یکم هوا بخورم
ادامه دارد......
لایک کنید🦦🔪🔪
۶.۶k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.