پارت عشق خریدنی 🦋 ✨
#عشق_خریدنی
사랑 쇼핑
کوک :بخواب ته چی میگی
ته:شنیدی
کوک :اره
ته :وای ابروم رفت
کوک:بخوابببب
صبح
لوییس:ا/ت بلند شو
ا/ت:عااا باش
راستی به نامی گفتی که بلیط بگیره
لوییس:اره با بدبختی راضیش کردم
ا/ت :ایولللل خب حالا برا چه موقعیه لوییس:فردا صبح ساعت 5
ا/ت:اخه ساعت پنچ اوفف
لوییس:بیا بدو غذا بخور
ا/ت:براچی عجله می کنی
لوییس :باید بریم بلیطارو از نامی بگیریم
ا/ت:اوکی
ا/ت
صبونه خوردیم و سوار ماشین شدیم
رفتیم خونه نامی در زدیم و داخل رفتیم
نانی تا منو دید چشاش چار تا شد و افتاد رو زمین
نامی
لوییس اومد خونه اما ی نفر دیگه هم باهاش بود اومدن تو ا/تم باهاش بود چشام چار تا شد و از ترس افتادم زمین (البته لیدر ما از هیچی نمی ترسه 😎)
چشمامو که باز کردم لوییس داشت گریه می کرد بغلش کردم تا اروم شد
لوییس :نامی باید برا ته و کوک هم بلیط بگیری
نامی باشه
چند ساعت بعد
لوییس :چی شد برا کی شد
نامی :برا فردا صبح ساعت 5
ا/ت :یوهووووو لویی من تو ماشین منتظرتم
لوییس :باش
راستی نامی میگم تو که باهام نیستی حس خوبی ندارم
نامی :بیب الکی چسی نیا زکی خیال باطل تو منو داشته باشی و جایی تنهایی بری
لوییس : عاهاا پس برا خودتم گرفتی
خب بیا بریم خونه من
نامی:نه شاید ا/ت راحت نباشه
لوییس :نه باب ا/ت اینقد خودمونیه که نگو بیا بریم
همون ساعت خونه کوک
ته:کوک
کوک:جانم
ته:چی می خوری
کوک:پنکیک
ته :باش
کوک:میگم ته تو به نامی گفتی داریم میریم المان
ته :نه چطور
کوک اخه زنگ زده برامون بلیط خریدع بد گفته بیاین کافه سئول
ته :خب برو بپوش غذا هم همون جا می خوریم
کافه
نامی خب همه چیو می دونید دیه
راستی با لوییس و دوستش میایم دنبالتون
تهکوک: لویی و تو هم میاین
نامی :اره ما می خواستیم برا تفریح بریم المان لوییس گفت که ا/ت گفته کوک و ته می خاستن برن المان براشون بگیر
تهکوک :مرسی نامی
نامی: خب بای
شب
ا/ت :لوییس می دونی ی جواریی دلم برا کوک تنگ شده
لوییس :بخواب بابا......
بلایک بیب
بیب بریم پارت اخر؟ 🙃 🙃
사랑 쇼핑
کوک :بخواب ته چی میگی
ته:شنیدی
کوک :اره
ته :وای ابروم رفت
کوک:بخوابببب
صبح
لوییس:ا/ت بلند شو
ا/ت:عااا باش
راستی به نامی گفتی که بلیط بگیره
لوییس:اره با بدبختی راضیش کردم
ا/ت :ایولللل خب حالا برا چه موقعیه لوییس:فردا صبح ساعت 5
ا/ت:اخه ساعت پنچ اوفف
لوییس:بیا بدو غذا بخور
ا/ت:براچی عجله می کنی
لوییس :باید بریم بلیطارو از نامی بگیریم
ا/ت:اوکی
ا/ت
صبونه خوردیم و سوار ماشین شدیم
رفتیم خونه نامی در زدیم و داخل رفتیم
نانی تا منو دید چشاش چار تا شد و افتاد رو زمین
نامی
لوییس اومد خونه اما ی نفر دیگه هم باهاش بود اومدن تو ا/تم باهاش بود چشام چار تا شد و از ترس افتادم زمین (البته لیدر ما از هیچی نمی ترسه 😎)
چشمامو که باز کردم لوییس داشت گریه می کرد بغلش کردم تا اروم شد
لوییس :نامی باید برا ته و کوک هم بلیط بگیری
نامی باشه
چند ساعت بعد
لوییس :چی شد برا کی شد
نامی :برا فردا صبح ساعت 5
ا/ت :یوهووووو لویی من تو ماشین منتظرتم
لوییس :باش
راستی نامی میگم تو که باهام نیستی حس خوبی ندارم
نامی :بیب الکی چسی نیا زکی خیال باطل تو منو داشته باشی و جایی تنهایی بری
لوییس : عاهاا پس برا خودتم گرفتی
خب بیا بریم خونه من
نامی:نه شاید ا/ت راحت نباشه
لوییس :نه باب ا/ت اینقد خودمونیه که نگو بیا بریم
همون ساعت خونه کوک
ته:کوک
کوک:جانم
ته:چی می خوری
کوک:پنکیک
ته :باش
کوک:میگم ته تو به نامی گفتی داریم میریم المان
ته :نه چطور
کوک اخه زنگ زده برامون بلیط خریدع بد گفته بیاین کافه سئول
ته :خب برو بپوش غذا هم همون جا می خوریم
کافه
نامی خب همه چیو می دونید دیه
راستی با لوییس و دوستش میایم دنبالتون
تهکوک: لویی و تو هم میاین
نامی :اره ما می خواستیم برا تفریح بریم المان لوییس گفت که ا/ت گفته کوک و ته می خاستن برن المان براشون بگیر
تهکوک :مرسی نامی
نامی: خب بای
شب
ا/ت :لوییس می دونی ی جواریی دلم برا کوک تنگ شده
لوییس :بخواب بابا......
بلایک بیب
بیب بریم پارت اخر؟ 🙃 🙃
۱۴.۶k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.