چشم وا کردم و دیدم که خدایم تو شدی

چشم وا کردم و دیدم که خدایم تو شدی
دفترِ پر غزل خاطره هایم تو شدی

در سرم نیست بجز حال و هوای تو و عشق
شادم از اینکه همه حال و هوایم تو شدی

درد من دوریِ از توست بغل وا کن عشق
تا بگویم به همه قرص و دوایم تو شدی

دورم از دین خود و قبله‌ی من گم شده و
معبد و قبله‌ی من، ذکر دعایم تو شدی

دور این میز که از خاطره هایت می گفت
باز هم بانی یخ کردن چایم تو شدی

خانه مسکوت، غزل مرده و من بی تابم
علت زلزله در زنگ صدایم تو شدی

. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
دیدگاه ها (۰)

می‌جویمت به نام و نشانی که نیستی دیرآشنای من ، تو همانی، که ...

هنوز از شب دمی باقی استمی خواند در او شبگیرو شب تاباز نهان ج...

برایم بنویس زیرا همه‌ی گل‌های سرخی که به من هدیه کردیدر گلدا...

ڪاسہ شعر مـــن از #دســــــــت_تـــــــــو افتاد و شڪست!عاشـ...

راضیه صابریان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط