خیره شده بودم به رهگذرای خیابون یعنی اولش اینطوری بود چ

خیره شده بودم به رهگذرای خیابون. یعنی اولش اینطوری بود. چند ثانیه بعد متوجه نبودم دارم به کجا نگاه میکنم. فقط ذهنم بود که درگیر گذشته شده بود. یاد اون موقع ها افتادم که وقتی به یک نقطه خیره می شدم، می فهمید تو سرم چیزای خوبی نمیگذره. دستاشو جلوی چشمام تکون می داد. از فکر می اومدم بیرون و با لبخند نگاهش می کردم.
.
یه مدته به خیالِ فکرِ تو، خیره میشم.
نمیدونم.. شاید منتظرم دستات رو ببینم..
.
دیدگاه ها (۱)

#هروقت به گرمی دستات احتیاج داشته باشم، خورشید رو لابه‌لای ا...

وقتی سکوت می‌کنم یعنی موافقم؟ نه، نیستم. من وقتی موافق باشم ...

#Art

#Art

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط