𝒫𝒶𝓇𝓉 22 🌪✙
𝒫𝒶𝓇𝓉 22 🌪✙
جیمین : چییی؟
زد زیر خنده
ساواش : شوخی کردم بابا
جیمین : خدایا تو کی عاقل میشی ها؟
ساواش : هیچوقت
اینو گفت و دویید بیرون از اتاق بهش خندیدم و نشستم سر جام داشتم به کارا میرسیدم ک در زده شد بدون اینکه نگاه کنم گفتم بیا تو وقتی اومد نگاه کردم ماریا بود قهوه اورده بود
ماریا : بفرمایید آقای پارک قهوتونو اوردم
جیمین : مرسی
قهوه رو گذاشت رو میز به صفحه لبتاپ زل زده بودم و منتظر بودم بره ولی هنوزم حضورشو حس میکردم سرمو بالا اوردم و بهش نگاه کردم زل زده بود بهم
جیمین : چیزی شده؟
ماریا : من باید یه چیزی رو بهتون بگم
جیمین : میشنوم
خیلی جدی بودم مثل همیشه سرد
ماریا : من...
منتظر بهش نگاه کردم
ماریا : من به شما علاقه دارم
اینو گفت و سرشو انداخت پایین
چیزی نگفتم و بهش نگاه کردم
ماریا : اگه کاری ندارید من برم
بهم نگاه نمیکرد
جیمین : میتونی بری
سریع رفت بیرون میدونستم اینطوری میشه
بهتره ذهنمو درگیر نکنم
دوباره به صفحه لبتاپ خیره شدم و به کارام رسیدم
ا/ت ویو
ا/ت : چرا نمیتونم برم بیرون؟
نگهبان : آقا ممنوع کردن
ا/ت : گفتم برو کنار میخوام برم بیرون
نگهبان : گفتم نمیشه لطفا اصرار نکنید
ا/ت : اینطوریه؟ باشه نمیرم
سریع رفتم سمت اتاقم و درو باز کردم رفتن داخل و درو بستم و قفل کردم نشستم رو تخت عصبیم کرده بودن نمیزاشتن از خونه برم بیرون و این منو به سطح میرسوند
گوشیم زنگ خوزد برداشتمش خودش بود هوفی کشیدم و گوشیو جواب دادم
ا/ت : چرا بهشون گفتی نزارن من برم بیرون؟
دنی : چون میری بار بعدشم شب قراره بریم مهمونی خدمتکارا برات لباساتو میارن شب حاضر باش ساعت 8 باید بریم
ا/ت : اگه نیام؟
دنی : اگه بیای میتونی بری بار اما با جیمز
با این حرفش چشمام برق زد
ا/ت : قبوله
صدای نفس عمیقش اومد
دنی : من از دست تو چیکار کنم
خندیدم
ا/ت : میتونی بزاری برم
دنی : تو خواب ببینی ... من جلسه دارم باید برم انقدرم سعی نکن از خونه بری بیرون
ا/ت : باشه خداحافظ
دنی : شب میبینمت
گوشیو قط کرد رو تخت خوابیدم و چشمامو بستم تا خوابم ببره ولی خوابم نمیبرد هر کاری کردم خوابم نبرد
همینطور سعی میکردم بخوابم ک صدای داد اومد بازم شروع شد
سریع رفتم سمت در و بازش کردم صدای داد یه زن میومد
جیمین : چییی؟
زد زیر خنده
ساواش : شوخی کردم بابا
جیمین : خدایا تو کی عاقل میشی ها؟
ساواش : هیچوقت
اینو گفت و دویید بیرون از اتاق بهش خندیدم و نشستم سر جام داشتم به کارا میرسیدم ک در زده شد بدون اینکه نگاه کنم گفتم بیا تو وقتی اومد نگاه کردم ماریا بود قهوه اورده بود
ماریا : بفرمایید آقای پارک قهوتونو اوردم
جیمین : مرسی
قهوه رو گذاشت رو میز به صفحه لبتاپ زل زده بودم و منتظر بودم بره ولی هنوزم حضورشو حس میکردم سرمو بالا اوردم و بهش نگاه کردم زل زده بود بهم
جیمین : چیزی شده؟
ماریا : من باید یه چیزی رو بهتون بگم
جیمین : میشنوم
خیلی جدی بودم مثل همیشه سرد
ماریا : من...
منتظر بهش نگاه کردم
ماریا : من به شما علاقه دارم
اینو گفت و سرشو انداخت پایین
چیزی نگفتم و بهش نگاه کردم
ماریا : اگه کاری ندارید من برم
بهم نگاه نمیکرد
جیمین : میتونی بری
سریع رفت بیرون میدونستم اینطوری میشه
بهتره ذهنمو درگیر نکنم
دوباره به صفحه لبتاپ خیره شدم و به کارام رسیدم
ا/ت ویو
ا/ت : چرا نمیتونم برم بیرون؟
نگهبان : آقا ممنوع کردن
ا/ت : گفتم برو کنار میخوام برم بیرون
نگهبان : گفتم نمیشه لطفا اصرار نکنید
ا/ت : اینطوریه؟ باشه نمیرم
سریع رفتم سمت اتاقم و درو باز کردم رفتن داخل و درو بستم و قفل کردم نشستم رو تخت عصبیم کرده بودن نمیزاشتن از خونه برم بیرون و این منو به سطح میرسوند
گوشیم زنگ خوزد برداشتمش خودش بود هوفی کشیدم و گوشیو جواب دادم
ا/ت : چرا بهشون گفتی نزارن من برم بیرون؟
دنی : چون میری بار بعدشم شب قراره بریم مهمونی خدمتکارا برات لباساتو میارن شب حاضر باش ساعت 8 باید بریم
ا/ت : اگه نیام؟
دنی : اگه بیای میتونی بری بار اما با جیمز
با این حرفش چشمام برق زد
ا/ت : قبوله
صدای نفس عمیقش اومد
دنی : من از دست تو چیکار کنم
خندیدم
ا/ت : میتونی بزاری برم
دنی : تو خواب ببینی ... من جلسه دارم باید برم انقدرم سعی نکن از خونه بری بیرون
ا/ت : باشه خداحافظ
دنی : شب میبینمت
گوشیو قط کرد رو تخت خوابیدم و چشمامو بستم تا خوابم ببره ولی خوابم نمیبرد هر کاری کردم خوابم نبرد
همینطور سعی میکردم بخوابم ک صدای داد اومد بازم شروع شد
سریع رفتم سمت در و بازش کردم صدای داد یه زن میومد
۱۲.۳k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.