رمان حامی
رمان حامی
پارت ۱۷م
عسل:
اوکی
چند دقیقه بعد ساعت ۲:۱۶ دقیقه:
عسل:
وای بچه ها ساعت ۲ و ۱۶ دقیقه شد
۲۰ باید بریمتو ماشین
باران:
من لباسامو اماده کردم برای کنسرت
فرید:
ز...
عسل:
فرید بس کنتوروقرانننن
فرید:
نه بابا میخوام بگم که زنگ زد
عسل:
کی زنگ زد؟؟؟
فرید:
ی شماره...
عسل:
بده ببینم کیه شاید بشناسمش
از زبان عسل:
شمارشو دیدم
دیدم که دوس پسره قدیمیمه.....
عسل:
این شماره تو رو از کجا پیدا کرده؟؟؟؟
فرید:
کی هست اصن؟
عسل:
دوس پسرم قدیمیم........
حامیم:
وای خدا ولش کنید این وسط
قطع کن بریمتو ماشین دیر شد
باران:
اره عسل ولش کن
عسل؛
اوکی چی بگم
علیرضا:
بچه ها بریم سریع زود باشید
از زبان حامیم:
رفتم بیرون زودتر از همه ی بچه ها
دیدم یکی با لباس سفید و شلوار
کرمی پشت ماشین وایساده
بهش گفتم سلامکاری دارید ؟
قیافش معلومنبود و تاریک بود قیافش
گفت:
با عسل کار دارم...
گفتم:
تو کی هستی؟
گفت:
دوسپسرشم..
گفتم:
اون نمیخواد باهات باشه ولش کن لطفا....
دیدم عسل اومد
گفت:
حامیم این کیه؟؟؟
دوست پسره قدیمیش (محمد):
بیا بغلم عسل...
از زبان عسل:
نرفتم بغلش که دیدم یهو اومد و چ.ا.ق.و زد به کمرم..
حامیم:
جیغغغغغغغغغغ....
باران :
چی شدههه
حامیم:
ب ی ا بیرون.....
باران:
...........نههههههههههههه...........
این داستان ادامه دارد....
پارت ۱۷م
عسل:
اوکی
چند دقیقه بعد ساعت ۲:۱۶ دقیقه:
عسل:
وای بچه ها ساعت ۲ و ۱۶ دقیقه شد
۲۰ باید بریمتو ماشین
باران:
من لباسامو اماده کردم برای کنسرت
فرید:
ز...
عسل:
فرید بس کنتوروقرانننن
فرید:
نه بابا میخوام بگم که زنگ زد
عسل:
کی زنگ زد؟؟؟
فرید:
ی شماره...
عسل:
بده ببینم کیه شاید بشناسمش
از زبان عسل:
شمارشو دیدم
دیدم که دوس پسره قدیمیمه.....
عسل:
این شماره تو رو از کجا پیدا کرده؟؟؟؟
فرید:
کی هست اصن؟
عسل:
دوس پسرم قدیمیم........
حامیم:
وای خدا ولش کنید این وسط
قطع کن بریمتو ماشین دیر شد
باران:
اره عسل ولش کن
عسل؛
اوکی چی بگم
علیرضا:
بچه ها بریم سریع زود باشید
از زبان حامیم:
رفتم بیرون زودتر از همه ی بچه ها
دیدم یکی با لباس سفید و شلوار
کرمی پشت ماشین وایساده
بهش گفتم سلامکاری دارید ؟
قیافش معلومنبود و تاریک بود قیافش
گفت:
با عسل کار دارم...
گفتم:
تو کی هستی؟
گفت:
دوسپسرشم..
گفتم:
اون نمیخواد باهات باشه ولش کن لطفا....
دیدم عسل اومد
گفت:
حامیم این کیه؟؟؟
دوست پسره قدیمیش (محمد):
بیا بغلم عسل...
از زبان عسل:
نرفتم بغلش که دیدم یهو اومد و چ.ا.ق.و زد به کمرم..
حامیم:
جیغغغغغغغغغغ....
باران :
چی شدههه
حامیم:
ب ی ا بیرون.....
باران:
...........نههههههههههههه...........
این داستان ادامه دارد....
۴.۸k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.