پارت24
پارت24
رمان از زبان رویا
الان تو راه تهرانم خاله گفت نمیاد
اولین کاری که کردم رفتم دفتر وکالت الهام درو تا باز کردم هی امیر و الهام داشتن کارای بدبد می کردن منم با لبخند شیطونی نگاهش کردم امیر قیافه اش دیدنی بود
من:خوش گذشته هااا
امیر:یکم دیر می اومدی چیزی کم میشد اصلا تو مگه امریکا نبودی
الهام:خب بسه دیگه
من:اوه اوه الهام خانم چه قرمز شدیااا اهای امیر می خواستی بعد این که یه بچه گذاشتی رو پای رفیقم بیام اها
الهام :بسه رویا از کی اینقدر شیطون شدی
من:حالاااا
نشسته بودیم من امیر می دیدم می خندیدم رژ الهام روی لبش بود
الهام مشکوک به امیر نگاه کرد
امیر:انگار اون ور ساخته بهشا
الهام:نه عزیزم به لبت می خنده
بعد دستمال داد بهش
من :وای مردم از خنده
امیر:عجب شما می خندی ارایش کردی موهاتو بافتی لباس دخترونه پوشیدی از اون کت و سلوارات اومدی بیرون
من: به تو چه
الهام: امیر علی هم اومده
من:اره رفت سر شرکت
امیر:کی هستش
الهام: دوست پسر رویا میگم
امیر انگاره ناراحت شده بود:دوست پسر رویا مگه
الهام:اره وا مگه پستای منو ندیدی
امیر:نه
من:خب خب دیگه برم خونه جدید خریدم
ماشین الهام گرفتم رفتم خونه جدید این خونه درست رو به رو واحد رایانه خاله برام جورش کرده
در خونه باز کردم وای خدا چقدر خوشگله همون جور که خواستم خونه با رنگ سفید و ادامسی تزیین شده بودش مبلای تک نفره سفید و مبلای چند نفر ادامسی پرده که سفید بود بعد انگار رنگ ادامسی پاشیده بودن روش
فرش که هر دو رنگ قاتی بود
اشپزخونه که سفید مشکی بودش
دوتا اتاق داشت یکی رنگ ابی اسمونی با سفید و یکی سبز با سفید
من ابی برداشتم اون یکی اتاق برای خاله اس
باید برم خرید موهامو بافتم کلا بعد یه کلاه سفید دورش لبه داره با یه کتونی سفید و چمنی با شروار سبز چمنی و با منتو سفید که کوتاه بود یا تیشرت چمنی جون چی شدم کیف و سویچ ماشین برداشتم تا در باز کردم رایانم اومد از خونه بیرون
رایان با تعجب نگام می کرد
من:سلام پسر خاله
رایان:سلام تو اینجا چیکار می کنی
من:خونه جدیده هدیه گرفتم
رایان:به سلامتی
سوار اسانسور شدیم
رایان:نامزد کردی
من:نچ داریم اشنا میشیم
رایان:اها
لباسامو نگاه می کرد
رنگ سبز رنگ مورد علاقه اشه
اسانسور واستاد
که امیر جلوی در اسانسور واستاده بود امیر علی جلو در واستاده بود
من:اینجا چیکار می کنی
امیر علی:اومدم خونه جدیدتو ببینم عزیزم
رایان: اینه دوست پسرت
من:اره اها راستی امیر علی ایشون پسر خاله امه رایان ایشونم که میدونی دوست پسرم
امیر علی:خوشبختم
رایان:همچنین
رمان از زبان رایان
پسر از هر لحاظی عالی بودش از قیافه و هیکل و پول و کار و مهربانیش با رویا تاز
عصبی شدم هیچ مشکلی نداشت
لایک ♥
رمان از زبان رویا
الان تو راه تهرانم خاله گفت نمیاد
اولین کاری که کردم رفتم دفتر وکالت الهام درو تا باز کردم هی امیر و الهام داشتن کارای بدبد می کردن منم با لبخند شیطونی نگاهش کردم امیر قیافه اش دیدنی بود
من:خوش گذشته هااا
امیر:یکم دیر می اومدی چیزی کم میشد اصلا تو مگه امریکا نبودی
الهام:خب بسه دیگه
من:اوه اوه الهام خانم چه قرمز شدیااا اهای امیر می خواستی بعد این که یه بچه گذاشتی رو پای رفیقم بیام اها
الهام :بسه رویا از کی اینقدر شیطون شدی
من:حالاااا
نشسته بودیم من امیر می دیدم می خندیدم رژ الهام روی لبش بود
الهام مشکوک به امیر نگاه کرد
امیر:انگار اون ور ساخته بهشا
الهام:نه عزیزم به لبت می خنده
بعد دستمال داد بهش
من :وای مردم از خنده
امیر:عجب شما می خندی ارایش کردی موهاتو بافتی لباس دخترونه پوشیدی از اون کت و سلوارات اومدی بیرون
من: به تو چه
الهام: امیر علی هم اومده
من:اره رفت سر شرکت
امیر:کی هستش
الهام: دوست پسر رویا میگم
امیر انگاره ناراحت شده بود:دوست پسر رویا مگه
الهام:اره وا مگه پستای منو ندیدی
امیر:نه
من:خب خب دیگه برم خونه جدید خریدم
ماشین الهام گرفتم رفتم خونه جدید این خونه درست رو به رو واحد رایانه خاله برام جورش کرده
در خونه باز کردم وای خدا چقدر خوشگله همون جور که خواستم خونه با رنگ سفید و ادامسی تزیین شده بودش مبلای تک نفره سفید و مبلای چند نفر ادامسی پرده که سفید بود بعد انگار رنگ ادامسی پاشیده بودن روش
فرش که هر دو رنگ قاتی بود
اشپزخونه که سفید مشکی بودش
دوتا اتاق داشت یکی رنگ ابی اسمونی با سفید و یکی سبز با سفید
من ابی برداشتم اون یکی اتاق برای خاله اس
باید برم خرید موهامو بافتم کلا بعد یه کلاه سفید دورش لبه داره با یه کتونی سفید و چمنی با شروار سبز چمنی و با منتو سفید که کوتاه بود یا تیشرت چمنی جون چی شدم کیف و سویچ ماشین برداشتم تا در باز کردم رایانم اومد از خونه بیرون
رایان با تعجب نگام می کرد
من:سلام پسر خاله
رایان:سلام تو اینجا چیکار می کنی
من:خونه جدیده هدیه گرفتم
رایان:به سلامتی
سوار اسانسور شدیم
رایان:نامزد کردی
من:نچ داریم اشنا میشیم
رایان:اها
لباسامو نگاه می کرد
رنگ سبز رنگ مورد علاقه اشه
اسانسور واستاد
که امیر جلوی در اسانسور واستاده بود امیر علی جلو در واستاده بود
من:اینجا چیکار می کنی
امیر علی:اومدم خونه جدیدتو ببینم عزیزم
رایان: اینه دوست پسرت
من:اره اها راستی امیر علی ایشون پسر خاله امه رایان ایشونم که میدونی دوست پسرم
امیر علی:خوشبختم
رایان:همچنین
رمان از زبان رایان
پسر از هر لحاظی عالی بودش از قیافه و هیکل و پول و کار و مهربانیش با رویا تاز
عصبی شدم هیچ مشکلی نداشت
لایک ♥
۳.۸k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.