پارت23
پارت23
خاله:حالا شیطون بگو چیکار کردی دل سنگ پسرمو اب کردی بگو
من:اول یه دوش بگیرین.....
الان سه ساعته دارم تعریف می کنم
خاله :بمیرم برات چیا که نکشیدی حالا نقشه چیه
من:قراره کاری کنم که رایان این غد بودنسو ترک کنه قدر دان بشه
خاله :نقشه شیطون
من:خب قراره چند تا عکس فتوشاپ بزاریم تو پستامون که الهام کمک می کنه بعد الهام به امیر میگه من بایه پسری اشنا شدم که الان قرار میزاریم تا اشنا بشیم پسره عالیه منم خوشم اومده منم چند روز همش عکس میزارم تا رایان باور کنه بعد که حالا ببینیم چی میشه تا رایان جانمون عصبی بشع
خاله:اوکی به منم عکسا بده بزارم کمکی کنم تازه باید یه پسر باشه بازم
من:خب اینجا باحاله من یه رفیق دارم دریا یه برادر نا تنی داره که قراره کمک کنه لعنتی نمی دونین چه جذابع
خاله:دختره چشم سفید رو پسرم هبو میاری
من:هین ببخشید مادرشوهر عزیز
بلند خندیدیم نمی دونم چی شد که خوابیدیم
رمان از زبان رایان
چند وقته مامان و بابام جدا شدن واقعا من تو شک رفتم اما به مامانم حق میدم اما نمی دونم مامان کجا رفته
داشتم تو گوشی میگشتم که دیدم مامان پست گذاشته عکس خودشو تو لباس ساحلی با کلا موها باز تو ساحل بود
شت چشم بابا رشن وای خدا مامانم عجب دافی بوداا
بعد عکس رویا با یه پسره بود رویا هم لباس شبیه مامانم بود یعنی مامان رفته اون ور اب اما پسره کیه مامان نوشته بود امیدوارم رویا جان در کنار همسر اینده ات شاد و خوشحال باشی عزیزم خیلی خوشحالم بعد مدت ها به خوشحالی رسیدی لایقشی تو
چی رویا داره ازدواج می کنه بعدع ممکنه دروغ باشه مثل شایان اما نه مامان دروغ نمیگه
خاک تو سرت رایان بی لیاقت ببین اینقدر لف داری غد بازی کردی که بیا دنیاتو گرفتن ازت رویا شد برات رویا. خاک تو سرت اینقدر گیردادی وای خدا چی کار کنم یعنی واقعا ولم کرد یعنی دیگه دوستم نداره واقعا کی یکی دوست داره که دلشو شکسته من دلم درد گرفت
یه ساعته رو تخت دراز کشیدم دیوار نگاه می کنم خیلی وقته گریه نکرده بودم واقعا دلم درد می کرد مثل یه بچه که اسباب بازیشو گرفتن اشکام جاری میشد
بابا:رایان چی شده
عکسا نشون دادم
بابارفت بیرون
[[[خب تا فردا دوباره پارت میزارم دیگه اخراشه ]]]]•_•
لایک یادتون نره
خاله:حالا شیطون بگو چیکار کردی دل سنگ پسرمو اب کردی بگو
من:اول یه دوش بگیرین.....
الان سه ساعته دارم تعریف می کنم
خاله :بمیرم برات چیا که نکشیدی حالا نقشه چیه
من:قراره کاری کنم که رایان این غد بودنسو ترک کنه قدر دان بشه
خاله :نقشه شیطون
من:خب قراره چند تا عکس فتوشاپ بزاریم تو پستامون که الهام کمک می کنه بعد الهام به امیر میگه من بایه پسری اشنا شدم که الان قرار میزاریم تا اشنا بشیم پسره عالیه منم خوشم اومده منم چند روز همش عکس میزارم تا رایان باور کنه بعد که حالا ببینیم چی میشه تا رایان جانمون عصبی بشع
خاله:اوکی به منم عکسا بده بزارم کمکی کنم تازه باید یه پسر باشه بازم
من:خب اینجا باحاله من یه رفیق دارم دریا یه برادر نا تنی داره که قراره کمک کنه لعنتی نمی دونین چه جذابع
خاله:دختره چشم سفید رو پسرم هبو میاری
من:هین ببخشید مادرشوهر عزیز
بلند خندیدیم نمی دونم چی شد که خوابیدیم
رمان از زبان رایان
چند وقته مامان و بابام جدا شدن واقعا من تو شک رفتم اما به مامانم حق میدم اما نمی دونم مامان کجا رفته
داشتم تو گوشی میگشتم که دیدم مامان پست گذاشته عکس خودشو تو لباس ساحلی با کلا موها باز تو ساحل بود
شت چشم بابا رشن وای خدا مامانم عجب دافی بوداا
بعد عکس رویا با یه پسره بود رویا هم لباس شبیه مامانم بود یعنی مامان رفته اون ور اب اما پسره کیه مامان نوشته بود امیدوارم رویا جان در کنار همسر اینده ات شاد و خوشحال باشی عزیزم خیلی خوشحالم بعد مدت ها به خوشحالی رسیدی لایقشی تو
چی رویا داره ازدواج می کنه بعدع ممکنه دروغ باشه مثل شایان اما نه مامان دروغ نمیگه
خاک تو سرت رایان بی لیاقت ببین اینقدر لف داری غد بازی کردی که بیا دنیاتو گرفتن ازت رویا شد برات رویا. خاک تو سرت اینقدر گیردادی وای خدا چی کار کنم یعنی واقعا ولم کرد یعنی دیگه دوستم نداره واقعا کی یکی دوست داره که دلشو شکسته من دلم درد گرفت
یه ساعته رو تخت دراز کشیدم دیوار نگاه می کنم خیلی وقته گریه نکرده بودم واقعا دلم درد می کرد مثل یه بچه که اسباب بازیشو گرفتن اشکام جاری میشد
بابا:رایان چی شده
عکسا نشون دادم
بابارفت بیرون
[[[خب تا فردا دوباره پارت میزارم دیگه اخراشه ]]]]•_•
لایک یادتون نره
۶.۶k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.