پارت : ۱۵
یوری از پله ها پایین رفت.
بوی سوپ و فرنی توی فضای عمارت پیچیده بود .
همه چی آماده بود، ولی ذهنش هنوز درگیر بود گوشیاش رو برداشت ، به پزشک شخصیاش زنگ زد .
با اینکه خودش دانشجوی پزشکی بود ، دلش میخواست نظر یه با تجربه رو هم بدونه .
+ الان بایدچیکارکنم؟ از نظر روحی... از نظر جسمی... و اینکه کی باید تحویلش بدم به خانوادهش؟
دکتر با صدای آرام گفت: اول بایدحموم کنه. زخمها باید با دقت شسته و دوباره پانسمان بشن. خودت که بلدی ، خودت انجامش بده. از نظر روحی ، بایدحس امنیت و آزادی بیان داشته باشه. بذار حرف بزنه ، بذار احساس کنه هنوز آدمه . تحویل خانواده؟ وقتی زخمهاش بهتر شدن. وقتی دیگه نترسن از دیدنش.
+ممنون .
«قابلی نداشت»
تماس قطع شد.
همون لحظه، یکی از خدمتکارها گفت: ارباب ، نهار آماده ست .
یوری سری تکون داد .
+ باشه.
رفت بالا، در اتاق رو باز کرد. تهیونگ هنوز روی تخت بود، بی حرکت ، ولی بیدار.
+ وقت غذاست . بیاپایین .
تهیونگ بلند شد.
آروم و بی حرف دنبال یوری راه افتاد.
سر میز نشستن .
برای یوری ، این اولین بار بود که با کسی توی خونهاش غذا میخورد.
نه از روی اجبار ، از روی انتخاب.
یوری وسط غذا گفت : بعد از غذا باید پانسمانت عوض بشه .
تهیونگ مکث کرد .
_خودم؟
+نه. یه پزشک .
_کیه ؟
یوری لبخند زد .
+ پزشک شخصیم نمیاد. خودم انجامش میدم. دانشجوی پزشکیام ، یادت رفته؟تهیونگ فقط گفت: آها... نه یادم نرفته ، که اینطور .
یوری ادامه داد: قراره یه مدت اینجا بمونی.
_چرا؟
+ تا خوب بشی .
غذا تموم شد.
یوری رفت بالا ، حموم رو آماده کرد. ضدعفونی ، باند ، شامپو مخصوص، حولهی تمیز ، آب گرم.
همه چی باید بی نقص میبود.
لباسش رو عوض کرد . اون لباس بلند و سنگین ، جلوی دست و پاش رو میگرفت و برای راحتی یه لباس سادهتر پوشید ، جذب تر، آستین کوتاه.
نگاهی به خودش توی آینه انداخت. موهاش رو جمع کرده بود. چهرهاش خسته بود، ولی محکم.
صدای قدم های تهیونگ از راهرو شنیده میشد .
یوری برگشت.
تهیونگ ایستاده بود، با لباس ساده ، نگاهش خیره.
یوری فقط گفت: بیا. وقتشه زخم هات رو ببندم . تهیونگ آروم گفت: الان؟
+ آره. بیا.
و اون لحظه ، نه از جنس درمان بود، نه از جنس عشق.
یه لحظهی خالص از روبهرو شدن با درد بود.
دردی که حالا ، باید لمس میشد.
کیم یوری 24دسامبر 2022، ساعت 21:45
بوی سوپ و فرنی توی فضای عمارت پیچیده بود .
همه چی آماده بود، ولی ذهنش هنوز درگیر بود گوشیاش رو برداشت ، به پزشک شخصیاش زنگ زد .
با اینکه خودش دانشجوی پزشکی بود ، دلش میخواست نظر یه با تجربه رو هم بدونه .
+ الان بایدچیکارکنم؟ از نظر روحی... از نظر جسمی... و اینکه کی باید تحویلش بدم به خانوادهش؟
دکتر با صدای آرام گفت: اول بایدحموم کنه. زخمها باید با دقت شسته و دوباره پانسمان بشن. خودت که بلدی ، خودت انجامش بده. از نظر روحی ، بایدحس امنیت و آزادی بیان داشته باشه. بذار حرف بزنه ، بذار احساس کنه هنوز آدمه . تحویل خانواده؟ وقتی زخمهاش بهتر شدن. وقتی دیگه نترسن از دیدنش.
+ممنون .
«قابلی نداشت»
تماس قطع شد.
همون لحظه، یکی از خدمتکارها گفت: ارباب ، نهار آماده ست .
یوری سری تکون داد .
+ باشه.
رفت بالا، در اتاق رو باز کرد. تهیونگ هنوز روی تخت بود، بی حرکت ، ولی بیدار.
+ وقت غذاست . بیاپایین .
تهیونگ بلند شد.
آروم و بی حرف دنبال یوری راه افتاد.
سر میز نشستن .
برای یوری ، این اولین بار بود که با کسی توی خونهاش غذا میخورد.
نه از روی اجبار ، از روی انتخاب.
یوری وسط غذا گفت : بعد از غذا باید پانسمانت عوض بشه .
تهیونگ مکث کرد .
_خودم؟
+نه. یه پزشک .
_کیه ؟
یوری لبخند زد .
+ پزشک شخصیم نمیاد. خودم انجامش میدم. دانشجوی پزشکیام ، یادت رفته؟تهیونگ فقط گفت: آها... نه یادم نرفته ، که اینطور .
یوری ادامه داد: قراره یه مدت اینجا بمونی.
_چرا؟
+ تا خوب بشی .
غذا تموم شد.
یوری رفت بالا ، حموم رو آماده کرد. ضدعفونی ، باند ، شامپو مخصوص، حولهی تمیز ، آب گرم.
همه چی باید بی نقص میبود.
لباسش رو عوض کرد . اون لباس بلند و سنگین ، جلوی دست و پاش رو میگرفت و برای راحتی یه لباس سادهتر پوشید ، جذب تر، آستین کوتاه.
نگاهی به خودش توی آینه انداخت. موهاش رو جمع کرده بود. چهرهاش خسته بود، ولی محکم.
صدای قدم های تهیونگ از راهرو شنیده میشد .
یوری برگشت.
تهیونگ ایستاده بود، با لباس ساده ، نگاهش خیره.
یوری فقط گفت: بیا. وقتشه زخم هات رو ببندم . تهیونگ آروم گفت: الان؟
+ آره. بیا.
و اون لحظه ، نه از جنس درمان بود، نه از جنس عشق.
یه لحظهی خالص از روبهرو شدن با درد بود.
دردی که حالا ، باید لمس میشد.
کیم یوری 24دسامبر 2022، ساعت 21:45
- ۴۹۵
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط