مردی در جهنم بود که فرشته ای برای کمک به او آمد و گفت ...

مردی در جهنم بود که فرشته ای برای کمک به او آمد و گفت من تو را نجات می دهم برای اینکه تو روزی کاری نیک انجام داده ای فکر کن ببین آن را به خاطر می آوری یا نه؟
او فکر کرد و به یادش آمد که روزی در راهی که میرفت عنکبوتی را دید اما برای آنکه او را له نکند راهش را کج کرد و از سمت دیگری عبور کرد.
فرشته لبخند زد و بعد ناگهان تار عنکبوتی پایین آمد و فرشته گفت تار عنکبوت را بگیر و بالا برو تا به بهشت بروی. مرد تار عنکبوت را گرفت در همین هنگام جهنمیان دیگر هم که فرصتی برای نجات خود یافتند به سمت تار عنکبوت دست دراز کردند تا بالا بروند اما مرد دست آنها را پس زد تا مبادا تار عنکبوت پاره شود و خود بیفتد که ناگهان تار عنکبوت پاره شد و مرد دوباره به سمت جهنم پرت شد فرشته با ناراحتی گفت تو تنها راه نجاتی را که داشتی با فکر کردن به خود و فراموش کردن دیگران از دست دادی. دیگر راه نجاتی برای تو نیست و بعد فرشته ناپدید شد.
دیدگاه ها (۱)

اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام اس...

تقدیم به همه مادرهای مهربان:کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا...

بس کن ساعت .دیگر خسته شدم.آره من کم آوردم، خودم میدونم که نی...

امیرعلی بچه خواهرم توباغ پسته

عشق ما را نجات خواهدداد. زن این را گفت و سایه‌ی آبی زد. مرد ...

black flower(p,261)

شِيَعًا وَيُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْض)[ انعام: 65] «بگو ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط