ادامه پارت ۳۰ قسمت دوم
ادامه پارت ۳۰ قسمت دوم
پارت ۳۰ چون پارت اخر فصل ۱ هستش یکم طولانیه شاید سه چهار پست بشه...
صدای در اومد...
همه رفتن ببینن کیه... سویونگ بود...
بوک سو: ام سویونگ... من یکم زیاده روی کردم یکم عصبی بودم معذرت می خوام...
سویونگ: دیگه دیره...
بوک سو:چی؟ منظورت چیه؟
سویونگ: گفتم که هر کاری بخوام می کنم زندگی خودمه...
بوک سو: چی کار کردی؟
سویونگ: قراره ایدول بشم یکم پیش بای کمپانی قرارداد بستم...
بوک سو و هانیول و اوهانی: چی!؟
بوک سو: چی گفتی؟!
سویونگ: قراره فردا برای شروع دوره کار اموزیم برم خوابگاه...
بوک سو:... خیلی خب... حالا که این چیزیه که... واسه زندگیت تصمیم گرفتی... من حرفی ندارم...
اینو گفت و رفت بالا تو اتاقش...
*سویونگ*
می دونم که تصمیم خیلی یهویی گرفتم. ناراحتیو تو چشمای اوپام دیدم... اما.. خب تقصیر خودش بود... من تو عصبانیت نمی دونم چی کار می کنم... فک کنم این ویژگیمون شبیه همه...
(همه اینارو تو ذهنش گفت)
سویونگ توفکر بود که با حرف هانیول رشته افکارش پاره شد...
هانیول: سویونگ تو چی کار کردی؟!
سویونگ:... نمی دونم... اما... یهویی تصمیم گرفتم...
اوهانی: یعنی فردا میری مارو تنها می زاری؟ 😢
سویونگ: اره...
هانیول: کی می تونیم دوباره ببینیمت؟
سویونگ: نمی دونم شاید چند سال اما اونجا گوشی رو هم ازمون میگیرن پس...
اوهانی: حتی تلفنی هم نمی تونیم باهات حرف بزنیم!
سویونگ: چرا می تونین اما... ی زمان های مشخص و محدود...
هانیول و اوهانی: 😢😭
اوهانی: ولی می دونی چیه؟... بنظرم تو ایدول فوق العاده ای میشی🤧
هانیول: اره...
سویونگ: حالا ناراحت نباشین...
فردا صبح...
*سویونگ*
داشتم کم کم وسایلامو جمع می کردم که بوک سو اومد تو اتاقم...
بوک سو: پس داری میری؟
سویونگ: اره...
بوک سو:..... معذرت می خوام دیروز یکم باهات تند حرف زدم...
سویونگ:... اوپا...
بوک سو: هوم؟
سویونگ: منم... معذرت می خوام...
رفت بغل اوپاش
بوک سو: حالا ناراحت نشو... مطمعنم موفق میشی☺️ برات ارزو ی موفقیت دارم...
سویونگ: خیلی ممنون اوپا... می دونی چیه؟...
بوک سو: هوم؟...
سویونگ: خیلی دوست دارم...
بوک سو: منم... خواهر کوچولو و لجباز من...
سویونگ: یااااا من کوچولو نیستم!
بوک سو: تو حتی ۷۰ سالتم بشه باز خواهر کوچولوی منی...
سویونگ: باشه دیگه فیلم هندی بسه دیگه باید برم...
سویونگ و بوک سو رفتن پایین هانیول و اوهانی تو پذیرایی منتظر سویونگ بودن که بیاد...
هانیول: خداهافظ سویونگ... دلم خیلی برات تنگ میشه😢
اوهانی: خیلی مواظب خودت باش🤧 البته مواظب باش کسی رو هم نزنی بکشی...
ادامه پست بعد...
پارت ۳۰ چون پارت اخر فصل ۱ هستش یکم طولانیه شاید سه چهار پست بشه...
صدای در اومد...
همه رفتن ببینن کیه... سویونگ بود...
بوک سو: ام سویونگ... من یکم زیاده روی کردم یکم عصبی بودم معذرت می خوام...
سویونگ: دیگه دیره...
بوک سو:چی؟ منظورت چیه؟
سویونگ: گفتم که هر کاری بخوام می کنم زندگی خودمه...
بوک سو: چی کار کردی؟
سویونگ: قراره ایدول بشم یکم پیش بای کمپانی قرارداد بستم...
بوک سو و هانیول و اوهانی: چی!؟
بوک سو: چی گفتی؟!
سویونگ: قراره فردا برای شروع دوره کار اموزیم برم خوابگاه...
بوک سو:... خیلی خب... حالا که این چیزیه که... واسه زندگیت تصمیم گرفتی... من حرفی ندارم...
اینو گفت و رفت بالا تو اتاقش...
*سویونگ*
می دونم که تصمیم خیلی یهویی گرفتم. ناراحتیو تو چشمای اوپام دیدم... اما.. خب تقصیر خودش بود... من تو عصبانیت نمی دونم چی کار می کنم... فک کنم این ویژگیمون شبیه همه...
(همه اینارو تو ذهنش گفت)
سویونگ توفکر بود که با حرف هانیول رشته افکارش پاره شد...
هانیول: سویونگ تو چی کار کردی؟!
سویونگ:... نمی دونم... اما... یهویی تصمیم گرفتم...
اوهانی: یعنی فردا میری مارو تنها می زاری؟ 😢
سویونگ: اره...
هانیول: کی می تونیم دوباره ببینیمت؟
سویونگ: نمی دونم شاید چند سال اما اونجا گوشی رو هم ازمون میگیرن پس...
اوهانی: حتی تلفنی هم نمی تونیم باهات حرف بزنیم!
سویونگ: چرا می تونین اما... ی زمان های مشخص و محدود...
هانیول و اوهانی: 😢😭
اوهانی: ولی می دونی چیه؟... بنظرم تو ایدول فوق العاده ای میشی🤧
هانیول: اره...
سویونگ: حالا ناراحت نباشین...
فردا صبح...
*سویونگ*
داشتم کم کم وسایلامو جمع می کردم که بوک سو اومد تو اتاقم...
بوک سو: پس داری میری؟
سویونگ: اره...
بوک سو:..... معذرت می خوام دیروز یکم باهات تند حرف زدم...
سویونگ:... اوپا...
بوک سو: هوم؟
سویونگ: منم... معذرت می خوام...
رفت بغل اوپاش
بوک سو: حالا ناراحت نشو... مطمعنم موفق میشی☺️ برات ارزو ی موفقیت دارم...
سویونگ: خیلی ممنون اوپا... می دونی چیه؟...
بوک سو: هوم؟...
سویونگ: خیلی دوست دارم...
بوک سو: منم... خواهر کوچولو و لجباز من...
سویونگ: یااااا من کوچولو نیستم!
بوک سو: تو حتی ۷۰ سالتم بشه باز خواهر کوچولوی منی...
سویونگ: باشه دیگه فیلم هندی بسه دیگه باید برم...
سویونگ و بوک سو رفتن پایین هانیول و اوهانی تو پذیرایی منتظر سویونگ بودن که بیاد...
هانیول: خداهافظ سویونگ... دلم خیلی برات تنگ میشه😢
اوهانی: خیلی مواظب خودت باش🤧 البته مواظب باش کسی رو هم نزنی بکشی...
ادامه پست بعد...
۵۶.۸k
۱۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.