وقتی یکی از عزیزانت میرود ماه های اول تا ولت کنند میدوی ب
وقتی یکی از عزیزانت میرود ماه های اول تا ولت کنند میدوی بهشت زهرا
برای اینکه آرامت کنند به گوشت میخوانند مرده ها حرف هایت را می شنوند، کمکت می کنند؛
تو هم هی میروی غصه ها و دلتنگی ها و مشکلاتت را میریزی روی سر کسی که تازه راحت شده از این دنیا...
اوایل زیاد خوابش را می بینی... می بینی که یک چیزی میدهد به تو؛ برایت اینطور تعبیر می کنند: مرده اگر یک چیزی به آدم بدهد خوب است، تو هم خوشحال میشوی...
یا خواب می بینی چیزی از تو میخواهد، میگویند برو خیرات بده روحش درگیر است؛ میدوی خیرات میدهی که به آرامش برسد...
خلاصه که تا مدتها اینجوری سر کاری...
بعد کم کم که دیدی کمکی از آن سمت نیامد میفهمی مرده ها دستشان از دنیا کوتاه است گند هایت را باید خودت رفع و رجوع کنی...
هر چه زمان میگذرد تعداد دفعات سرخاک رفتنت کم و کمتر میشود
خب طبیعی ست عادت می کنی به نبودنش، منطقی تر میشوی...
من که از همان اول هم عادت نداشتم هی بروم بهشت زهرا
به نظرم کار بیهوده میامد...
وقتی میدانم کسی که رفته، دیگر اینجا نیست بروم سر وقت یک تکه سنگ هی بکوبم رویش که چه...
نمی دانم شاید هم چون لحظه رفتنش را به چشم دیدم برایم باور کردنی شده نبودنش...
وقت هایی هم که رفتم سر مزارش یا برای انجام وظیفه بوده، یا برای مشکلات خودم گریه کردم یا اگر حالم خوب بوده نشستم کنار سنگ قبر و شوخی کردم و خندیدم... گاهی وقت ها هم لال شدم و فقط خیره شدم به روبرو...
احمقانه ترین چیز این است که برای رفتگانی گریه کنی که وقتی بودند آنطور که باید قدرشان را ندانستی...
آخر اصولا آدمی تا نمیرد عزیز نمیشود...
با این حال منهم آخر سال که میشود یادم می افتد بروم دیدن پدرم...
منهم مثل خیلی ها می اندازم تووی تونل توحید پشت ترافیک وحشتناکش می مانم و آنقدر ترمز کلاج می گیرم تا برسم به سر خاک...
میدانی دارم فکر می کنم آدم های زنده را به هزار بهانه که یکیش همین ترافیک ها و اتوبان ها و تونل های قفل شده است می پیچانیم
بعد آخر سال که میشود خودمان را ملزم میدانیم تووی همین ترافیک ها بمانیم و برسیم به آدم هایی که سالهاست رفته اند و برایشان هیچ فرقی نمی کند چند بار بکوبی روی سنگ قبرشان، چقدر با گلاب بسایی آن سنگ لعنتی را و با چه گل هایی تزئینش کنی...
آنها روزگاری حرف هایی در دل و نگاهشان داشتند که نشنیدیم که ندیدیم که نخواندیم...
ما شرطی شده ایم، وگرنه خوب میدانیم مرده هایمان تا حالا هفت کفن پوسانده اند
#پریسا_زابلی_پور
پ.ن: بعد از اینکه به رفتگان سر زدید زندگان را دریابید
برای اینکه آرامت کنند به گوشت میخوانند مرده ها حرف هایت را می شنوند، کمکت می کنند؛
تو هم هی میروی غصه ها و دلتنگی ها و مشکلاتت را میریزی روی سر کسی که تازه راحت شده از این دنیا...
اوایل زیاد خوابش را می بینی... می بینی که یک چیزی میدهد به تو؛ برایت اینطور تعبیر می کنند: مرده اگر یک چیزی به آدم بدهد خوب است، تو هم خوشحال میشوی...
یا خواب می بینی چیزی از تو میخواهد، میگویند برو خیرات بده روحش درگیر است؛ میدوی خیرات میدهی که به آرامش برسد...
خلاصه که تا مدتها اینجوری سر کاری...
بعد کم کم که دیدی کمکی از آن سمت نیامد میفهمی مرده ها دستشان از دنیا کوتاه است گند هایت را باید خودت رفع و رجوع کنی...
هر چه زمان میگذرد تعداد دفعات سرخاک رفتنت کم و کمتر میشود
خب طبیعی ست عادت می کنی به نبودنش، منطقی تر میشوی...
من که از همان اول هم عادت نداشتم هی بروم بهشت زهرا
به نظرم کار بیهوده میامد...
وقتی میدانم کسی که رفته، دیگر اینجا نیست بروم سر وقت یک تکه سنگ هی بکوبم رویش که چه...
نمی دانم شاید هم چون لحظه رفتنش را به چشم دیدم برایم باور کردنی شده نبودنش...
وقت هایی هم که رفتم سر مزارش یا برای انجام وظیفه بوده، یا برای مشکلات خودم گریه کردم یا اگر حالم خوب بوده نشستم کنار سنگ قبر و شوخی کردم و خندیدم... گاهی وقت ها هم لال شدم و فقط خیره شدم به روبرو...
احمقانه ترین چیز این است که برای رفتگانی گریه کنی که وقتی بودند آنطور که باید قدرشان را ندانستی...
آخر اصولا آدمی تا نمیرد عزیز نمیشود...
با این حال منهم آخر سال که میشود یادم می افتد بروم دیدن پدرم...
منهم مثل خیلی ها می اندازم تووی تونل توحید پشت ترافیک وحشتناکش می مانم و آنقدر ترمز کلاج می گیرم تا برسم به سر خاک...
میدانی دارم فکر می کنم آدم های زنده را به هزار بهانه که یکیش همین ترافیک ها و اتوبان ها و تونل های قفل شده است می پیچانیم
بعد آخر سال که میشود خودمان را ملزم میدانیم تووی همین ترافیک ها بمانیم و برسیم به آدم هایی که سالهاست رفته اند و برایشان هیچ فرقی نمی کند چند بار بکوبی روی سنگ قبرشان، چقدر با گلاب بسایی آن سنگ لعنتی را و با چه گل هایی تزئینش کنی...
آنها روزگاری حرف هایی در دل و نگاهشان داشتند که نشنیدیم که ندیدیم که نخواندیم...
ما شرطی شده ایم، وگرنه خوب میدانیم مرده هایمان تا حالا هفت کفن پوسانده اند
#پریسا_زابلی_پور
پ.ن: بعد از اینکه به رفتگان سر زدید زندگان را دریابید
۵.۶k
۲۰ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.