قسمت سی و چهارم دو اتفاق مبارک

قسمت سی و چهارم: دو اتفاق مبارک


با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم ...
- اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید ... هر کاری بتونم می کنم ...

گل از گلش شکفت ... لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد ...


توی اولین فرصت که مادر علی خونه مون بود ... موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن ... البته انصافا بین ما چند تا خواهر ... از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود ... حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود ... خیلی صبور و با ملاحظه بود ... حقیقتا تک بود ... خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت...


اسماعیل، نغمه رو دیده بود ... مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید ... تنها حرف اسماعیل، جبهه بود ... از زمین گیر شدنش می ترسید ...


این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت ... اسماعیل که برگشت ... تاریخ عقد رو مشخص کردن ... و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن ... سه قلو پسر ... احمد، سجاد، مرتضی ... و این بار هم علی نبود ...

#بی_تو_هرگز
#شیعه
#ره_یافته
#تازه_مسلمان
دیدگاه ها (۱)

قسمت سی و پنجم: برای آخرین بار این بار هم موقع تولد بچه ها ع...

قسمت سی و ششم: اشباح سیاه حالم خراب بود ... می رفتم توی آشپز...

روز شمار عید الله الاکبر (۵۰) روز مانده تا عید سعید غدیر . ....

بسم الله الرحمن الرحیم معنای افراطی گری از دید اصلاحات و اعت...

#آخرین_نگاه پارت۲ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...

تکپارتی یدونه نینی داریم …دوباره نگاهی کردی تا از کامل بودن ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط