لطفا به جن فکر نکنید و نگید ک جن وجود نداره

لطفا به جن فکر نکنید و نگید ک جن وجود نداره

من ۲۱ سالمه اسمم سیاوشه پارسال ...
من به جن اصلا اعتقاد ندارم
پاش برسه وسط فقط ب جن فش میدم دوستام همش میگن سیاوش یه روز بالاخره همین جنا بدبختت میکنن ولی من ب حرفاشون توجهی نداشتم و کارایه خودمو میکردم اصلام نمیترسیدم یه روز با رفیقام قرار گذاشتیم بریم لواسون یکی از دوستام اونجا باغ داره .. خلاصه بسات قلیونو و پفک و مشروب و .. جمع کردیم راه افتادیم
رسیدیم اونجا ساعت ۵ صب بود و هوا تاریک بود رفتم تو اتاقمو بشمار ۳ خوابم برد .
بیدار ک شدم انگار سال ها بود خوابیده بودم سرم داشت از درد میترکید بدنم خیلی خسته بود ولی هنوز هوا تاریک بود و فقط ۵ دیقه گذشته بود . مات مونده بودم چطور ممکنه اخه این همه احساس خوابالودگی بکنم و فقط ۵ دیقه گذشته باشه داشتم دیونه میشدم درو باز کردم برم پیش یکی از دوستام ولی هر چقد دنبالش گشتم نبود هیچکدوم از دوستام نبودن از ویلا اومدم بیرون و رفتم تو باغ یه انباری قدیمی ته باغ بود البته انباری نبود مثل اتاق بود ولی چون وسایلایه قدیمیرو توش گذاشته بودن شده بود انباری خلاصه رفتم درو اروم باز کردم میدونم الان دارید فش میدید ک خاک توسرت چرا میری ولی کنجکاو شده بودم درو ک باز کردم یه چیزی مثل دود حمله کرد روم افتادم زمین اونم نشست رو سینم و هی میزد دره گوشم و فش میداد ک چرا به ما فش میدی دیگه از ترس داشتم میمردم با یه بدبختی گفتم یا فاطمه ی زهرا

که سریع از رو سینم بلند شد و غیب شد ماات مونده بودم سریع برگشتم تو اتاقم وقتی رفتم دیدم ساعت ۴ بعداز ظهره و کسی نیس فهمیده بودم اون یارو جنه ولی اینکه زمان داشت برایه خودش میچرخید دیونه شده بودم زنگ زدم به یکی از رفیقام ک پشت تلفن کلی فشم داد ک اره تو از امروز صب کجا رفتی ما همه جا رو دنبالت گشتیم کجا بودی ...
اومدن اینجا و ماجرارو براشون توضیح دادم اما باور نکردن و گفتن تو ک به جن اعتقاد نداشتی راستشو بگو با دوس دخترت قرار داشتی؟؟ رفتارشون دیونه کننده بود گفتم برام مهم نیس چی فک میکنید باید همین الان از اینجا بریم ولی گفتن امشبو بمونیم فردا بریم منم موافقت کردم گذشت و شب شد هممون رفتیم رو به رو یه همون انباری بچه ها ترسیده بودن حامد( یکی از دوستام) بچه شجاعیه رفت دره انباریو باز کرد ولی هیچی نبود یه پوز خند زد ک یه موجود عجیب ک از شکم به بالاش معلوم بود جلوم ظاهر شد و گفت همتون میمیرید من و دوستام ک ریده بودیم یه دفعه چند تا شدن و داد و بیداد کردن صداشون خیلی وحشتناک بود بعدم غیب شدن ماهم همون دیقه وسایلمونو جمع کردیم و از اونجا رفتیم و دیگه هیچوقت بر نگشتیم
منم بعد از یه سال فهمیدم ک واقعا جن وجود داره و نباید راجبش حرف زد
دیدگاه ها (۶)

معنای کلمه جن درلغت؛جن در لغت به معنی موجود پنهان و نامرئی ب...

#داستانسلام امیر هستم داستان من از اونجایی شروع شد ک چنسال پ...

خب داستان اسلندرمن در ابتدا یه صورت افسانه بود بعد ها کم کم ...

یکم با جنبه باشیم😄 از این به بعد پیجم شخصیه لطفا شاتم کنید 😄...

با نوری که خورد تو صورتم بیدار شدم رفتم سرویس بهداشتی کارای ...

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۵فرداتوی خواب ناز بودم که(صدای آرام...

#پارت۳ رمان اگه طُ نباشی یکی دیگه منم لباسا رو پوشیدم و یه آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط