پارت پنجاهو نه
پارت پنجاهو نه
ماری**
یه چن بار صداش زدم ولی جواب نداد حتما رفته
گوه تو این شانس همین کم بود خوبه حداقلش جک نیومدع بود
هوفففف الان چیکار کنممم
لنا**
زود رفتم خونه ماری همه در سکوت بودن انگار از جنگ برگشتن خوب حق دارن منم حموم نرفته بودم تا الان بیهوش بودم از خستگی
از حیاط اصلی رفتم جاس هم دیدم بهم چشمک زد
نمیدونم منظورش از چشمک چی بود ولی بیخیال اون بودم چون الان ماری واسم خیلی مهم بود
زود به طبقه ۳ رفتم و آرومم در اتاق ماری رو زدم
ماری!
..........
ماری**
صدای درو شنیدم یکی آرومم باز صدام زد اولش فک کردم لناعه ولی بعدش یادم اومد ک لنا رفته رفتم پشت در و
بله؟کیه؟
لنا:منم لنا
لنا؟تو اینجا چیکار میکنی مگه نرفته بودی؟
لنا:آره ولی جاس بم خبر داد منم زود خودمو رسوندم
خب الان من چیکارکنم؟
من قبلا از عین این کلید تو اتاق مطالعم لای کتاب اسمش ""سنگدل"" گذاشتم اونو بیار از زیر در بم بده و اینکه پنجره اتاق مطالعم رو باز بذار از اونجا میرم بیرون از این پنجره نمیشع
لنا:باشه من رفتم
........
لنا:ماری کلیدو انداختم بردار
مرسی برداشتم من الان از ابنجا میام بیرون تو پله رو بپا
لنا:باشع خیالت راحت
درو آرومم باز کردم یعنی انقدر ته دلم خوشحال شدم انگار از زندون آزاد شده بودم
آروم
قدم به قدم رو مواظب بودم صدام در نیاد بلاخره به اتاق مطالعه رفتم
آروم به پنجره رفتم پام رو رو لبه گذاشتم یعنی از ترس داشتم میریدم ب خودم
یه طناب از اتاقم برداشته بودم سر طناب و بستم به لوله ک نمیدونم لوله چی بود فقط وصل دیوار بود و تهشم بستم به کمرم
و پامو آروم به دیوار گذاشتم و آرومم آروم پاین اومدم
داشتم سکته میکردم تا حالا این ارتفاع رو با ابن روش پایین نیومدع بودم
هوفف بلاخره رسیدم
این ورع حیاط چیز خاصی نبود اونورر تر یه دیوار کم ارتفاع بود که پشتش به بیرون حیاط میرف
لنا اومد تا منو پوشش بدع از ابنجا رد شم
.......
از دیواره پایین رفتیم
و یکم اونور تر ماشین بعضیا پارک بود قضیه سخت شد ولی فک نکنم کسی بیرون باشه همه داخل حیاطن فک کنم
آروم داشتیم رد میشدیم ک یه ماشین چراغ داد {{حالم عین دزدایی شد ک گیر افتادن}}
اوهه این کیه
لنا:بدبخت شدیم!
پیاده شد چراغ ماشینش نذاشت ببینم کیه یکم رفتم جلو دیدم ک
**پارت بعدی رو فردا میذارم**
ماری**
یه چن بار صداش زدم ولی جواب نداد حتما رفته
گوه تو این شانس همین کم بود خوبه حداقلش جک نیومدع بود
هوفففف الان چیکار کنممم
لنا**
زود رفتم خونه ماری همه در سکوت بودن انگار از جنگ برگشتن خوب حق دارن منم حموم نرفته بودم تا الان بیهوش بودم از خستگی
از حیاط اصلی رفتم جاس هم دیدم بهم چشمک زد
نمیدونم منظورش از چشمک چی بود ولی بیخیال اون بودم چون الان ماری واسم خیلی مهم بود
زود به طبقه ۳ رفتم و آرومم در اتاق ماری رو زدم
ماری!
..........
ماری**
صدای درو شنیدم یکی آرومم باز صدام زد اولش فک کردم لناعه ولی بعدش یادم اومد ک لنا رفته رفتم پشت در و
بله؟کیه؟
لنا:منم لنا
لنا؟تو اینجا چیکار میکنی مگه نرفته بودی؟
لنا:آره ولی جاس بم خبر داد منم زود خودمو رسوندم
خب الان من چیکارکنم؟
من قبلا از عین این کلید تو اتاق مطالعم لای کتاب اسمش ""سنگدل"" گذاشتم اونو بیار از زیر در بم بده و اینکه پنجره اتاق مطالعم رو باز بذار از اونجا میرم بیرون از این پنجره نمیشع
لنا:باشه من رفتم
........
لنا:ماری کلیدو انداختم بردار
مرسی برداشتم من الان از ابنجا میام بیرون تو پله رو بپا
لنا:باشع خیالت راحت
درو آرومم باز کردم یعنی انقدر ته دلم خوشحال شدم انگار از زندون آزاد شده بودم
آروم
قدم به قدم رو مواظب بودم صدام در نیاد بلاخره به اتاق مطالعه رفتم
آروم به پنجره رفتم پام رو رو لبه گذاشتم یعنی از ترس داشتم میریدم ب خودم
یه طناب از اتاقم برداشته بودم سر طناب و بستم به لوله ک نمیدونم لوله چی بود فقط وصل دیوار بود و تهشم بستم به کمرم
و پامو آروم به دیوار گذاشتم و آرومم آروم پاین اومدم
داشتم سکته میکردم تا حالا این ارتفاع رو با ابن روش پایین نیومدع بودم
هوفف بلاخره رسیدم
این ورع حیاط چیز خاصی نبود اونورر تر یه دیوار کم ارتفاع بود که پشتش به بیرون حیاط میرف
لنا اومد تا منو پوشش بدع از ابنجا رد شم
.......
از دیواره پایین رفتیم
و یکم اونور تر ماشین بعضیا پارک بود قضیه سخت شد ولی فک نکنم کسی بیرون باشه همه داخل حیاطن فک کنم
آروم داشتیم رد میشدیم ک یه ماشین چراغ داد {{حالم عین دزدایی شد ک گیر افتادن}}
اوهه این کیه
لنا:بدبخت شدیم!
پیاده شد چراغ ماشینش نذاشت ببینم کیه یکم رفتم جلو دیدم ک
**پارت بعدی رو فردا میذارم**
- ۵۰
- ۰۸ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط