پارت 5
پارت 5
هینا: سه هفته گذشته من موفق شدم که خودم رو تو دل برادرام جا کنم باید بیشتر مراقب باشم که چطور رفتار میکنم هیورین صدام میکنه انگار وقت تمرین موسیقی با معلمم آقای ارنست هست تا اونجایی که میدونم هینا عاشق ویالون زدن هست و هفته ای سه بار تمرین ویالون زدن میکنم
وارد کلاس موسیقی شدم که دیدم هدریک داره با آقای ارنست صحبت میکنه و با داخل شدن من هر دو ساکت شدن و به من نگاه کردن اول سلام کردم و بعد رفتم سراغ ویالونم تا شروع کنم به زدن که کایل و اریک هم اومدن یعنی امروز چه خبره بی توجه به آنها شروع کردم به ویالون زدن و آروم کنار ویالون زدن شروع کردم به آواز خوندن لالالالالالالالالالا (ریتم آهنگ)
بعد از تمام شدن اریک گفت واقعا خوب میزنی ازش پرسیدم تو به چه سازی برای موسیقی زدن علاقه داری گفت من دوست دارم پیانو بزنم و نشست روی صندلی پیانو هدریک گفت اگه بگم مسخرم نمیکنی گفتم نه گفت من دوست دارم با چنگ موسیقی بسازم
با خوشحالی رفتم سمت هدریک و گفتم واقعا
میشه برام بنوازی هدریک گفت ولی میشه بعدا
گفتم باشه پس بهم قول دادی برادر هدریک
و یه نگاهی به کایل کردم و گفتم برادر کایل تو چی کایل گفت من علاقه ای به موسیقی ندارم گفتم تو به تیر اندازی و شمشیر زنی علاقه داری میشه به من یاد بدی کایل گفت باشه گفتم ممنون
اریک: مشغول حرف زدن درباره موسیقی مورد علاقه مون بودیم کا یه خدمتکار وارد شد و گفت پدر داره بر میگرده تو فکر فرو رفتم گفتم پس جنگ تمام شده خدمتکار گفت بله
هینا: تو حال خودم بودم پس بلاخره قراره دوک بزرگ یا بهتره بگم پدر هینا رو ببینم توی رومان خونده بودم که اون 36 سالشه موهای مشکی چشمای قرمز یاقوتی
پس قراره باهات ملاقات کنم آکیرا سالتوران
فردا
بلاخره روزی که پدر قرار بود بیاد از راه رسید من مادر هدریک کایل اریک و خدرمتکاران جلوی در عمارت وایستادیم تا پدر از راه برسد .......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
هینا: سه هفته گذشته من موفق شدم که خودم رو تو دل برادرام جا کنم باید بیشتر مراقب باشم که چطور رفتار میکنم هیورین صدام میکنه انگار وقت تمرین موسیقی با معلمم آقای ارنست هست تا اونجایی که میدونم هینا عاشق ویالون زدن هست و هفته ای سه بار تمرین ویالون زدن میکنم
وارد کلاس موسیقی شدم که دیدم هدریک داره با آقای ارنست صحبت میکنه و با داخل شدن من هر دو ساکت شدن و به من نگاه کردن اول سلام کردم و بعد رفتم سراغ ویالونم تا شروع کنم به زدن که کایل و اریک هم اومدن یعنی امروز چه خبره بی توجه به آنها شروع کردم به ویالون زدن و آروم کنار ویالون زدن شروع کردم به آواز خوندن لالالالالالالالالالا (ریتم آهنگ)
بعد از تمام شدن اریک گفت واقعا خوب میزنی ازش پرسیدم تو به چه سازی برای موسیقی زدن علاقه داری گفت من دوست دارم پیانو بزنم و نشست روی صندلی پیانو هدریک گفت اگه بگم مسخرم نمیکنی گفتم نه گفت من دوست دارم با چنگ موسیقی بسازم
با خوشحالی رفتم سمت هدریک و گفتم واقعا
میشه برام بنوازی هدریک گفت ولی میشه بعدا
گفتم باشه پس بهم قول دادی برادر هدریک
و یه نگاهی به کایل کردم و گفتم برادر کایل تو چی کایل گفت من علاقه ای به موسیقی ندارم گفتم تو به تیر اندازی و شمشیر زنی علاقه داری میشه به من یاد بدی کایل گفت باشه گفتم ممنون
اریک: مشغول حرف زدن درباره موسیقی مورد علاقه مون بودیم کا یه خدمتکار وارد شد و گفت پدر داره بر میگرده تو فکر فرو رفتم گفتم پس جنگ تمام شده خدمتکار گفت بله
هینا: تو حال خودم بودم پس بلاخره قراره دوک بزرگ یا بهتره بگم پدر هینا رو ببینم توی رومان خونده بودم که اون 36 سالشه موهای مشکی چشمای قرمز یاقوتی
پس قراره باهات ملاقات کنم آکیرا سالتوران
فردا
بلاخره روزی که پدر قرار بود بیاد از راه رسید من مادر هدریک کایل اریک و خدرمتکاران جلوی در عمارت وایستادیم تا پدر از راه برسد .......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۲.۲k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.