𝐏𝟓𝟑
بیدار شدن شما بنده اگه بلند نشین آقا مارو میکشه
من سعی داشتم تکون بخورم ولی فقط پلکامو میتونستم تکون بدم....
مرد:خوبی؟ پاشو. ا.ت خواهش میکنم بلند شو
من:ولم کن (بیحال)
بادیگارد 2:تروخدا پاشو
من:ولم کنیننن(یکم بلند تر.... فقط یکم)
مرد:ا.ت ازت خواهش میکنم خوب شو
من:میگم ولم کن (بیحال)
مرد:ا.ت منو نگاه کن
من:اسم منو از کجا میدونی؟
مرد:از دیشب هزار نفر بت زنگ زدن و بت پیام دادن ک بت میگن ا.ت
من:تو بهشون چی گفتی؟ (بیحال و با استرس)
مرد:هیچی.تو پاشو قول میدم بزارم ب همشون جواب بدی
من:میشه لطفا بزاری من برم
مرد:اول پاشو بعد
من:باشه پا میشم ولی قول بده میزاری برم
مرد:اول تو پاشو
من تمام تلاشمو کردم تا پاشم. تا نصفه پاشدم
من:پاشدم حالا ولم کن
مرد:*جلو آوردن صورت
من:برو اونور
بادیگارد 2:هوفففف
مرد:میتونین برین بیرون
بادیگاردا هر دوشون رفتن بیرون و درو بستن
مرد:ببینمت.خوبی؟
من:من ک بلند شدم حالا بزار برم بابام منتظرمه
مرد:نمیشه
من:مگه خدت نگفتی میزاری برم؟
مرد:ینی تمام این مدت خدتو ب بیهوشی زده بودی؟
من:راستی اصن چرا بیهوش شدم
مرد:این بادیگاردای احمق با دارت بیهوشی بهت شلیک کرده بودن.نمی دونی چقد نگرانت بودم عشقم
من:چی؟؟؟ چرا رزت و پرت میکنی؟ بزار برم بابا
مرد:نمیشه خوشگلِ ددی
من:خدایا ب گدامین گناه باید من گیر این یارو افتادم
مرد:چانگبین.اسمم چانگبینه(لزوما قرار نی خود چانگبین باشه چون شخصیت خوبی نداره. ب هر حال فیک هیت نی ک قرار باشه استری کیدزو بد جلوه بدیم)
من:برام مهم نیست فقط بزار برم
چانگبین:نمیشه
من:خواهش میک....
نزاشت حرفمو ادامه بدم، لباشو چسبوند ب لبام و شروع کرد ب مکیدن لب پایینم. بعد از اینکه لب پاینمو حسابی گاز گرفت رفت سراغ لب بالا و همزمان دستشم برده بود زیر لباسم و همینجوری بدنمو از کمر لمس میکرد و آروم میرفت بالا خیلی سعی کردم از خدم دورش کنم ول فشار دستام ضعیف تر از حدی بود که بتونه اونو از من جدا کنه....
ادامه دارد...
من سعی داشتم تکون بخورم ولی فقط پلکامو میتونستم تکون بدم....
مرد:خوبی؟ پاشو. ا.ت خواهش میکنم بلند شو
من:ولم کن (بیحال)
بادیگارد 2:تروخدا پاشو
من:ولم کنیننن(یکم بلند تر.... فقط یکم)
مرد:ا.ت ازت خواهش میکنم خوب شو
من:میگم ولم کن (بیحال)
مرد:ا.ت منو نگاه کن
من:اسم منو از کجا میدونی؟
مرد:از دیشب هزار نفر بت زنگ زدن و بت پیام دادن ک بت میگن ا.ت
من:تو بهشون چی گفتی؟ (بیحال و با استرس)
مرد:هیچی.تو پاشو قول میدم بزارم ب همشون جواب بدی
من:میشه لطفا بزاری من برم
مرد:اول پاشو بعد
من:باشه پا میشم ولی قول بده میزاری برم
مرد:اول تو پاشو
من تمام تلاشمو کردم تا پاشم. تا نصفه پاشدم
من:پاشدم حالا ولم کن
مرد:*جلو آوردن صورت
من:برو اونور
بادیگارد 2:هوفففف
مرد:میتونین برین بیرون
بادیگاردا هر دوشون رفتن بیرون و درو بستن
مرد:ببینمت.خوبی؟
من:من ک بلند شدم حالا بزار برم بابام منتظرمه
مرد:نمیشه
من:مگه خدت نگفتی میزاری برم؟
مرد:ینی تمام این مدت خدتو ب بیهوشی زده بودی؟
من:راستی اصن چرا بیهوش شدم
مرد:این بادیگاردای احمق با دارت بیهوشی بهت شلیک کرده بودن.نمی دونی چقد نگرانت بودم عشقم
من:چی؟؟؟ چرا رزت و پرت میکنی؟ بزار برم بابا
مرد:نمیشه خوشگلِ ددی
من:خدایا ب گدامین گناه باید من گیر این یارو افتادم
مرد:چانگبین.اسمم چانگبینه(لزوما قرار نی خود چانگبین باشه چون شخصیت خوبی نداره. ب هر حال فیک هیت نی ک قرار باشه استری کیدزو بد جلوه بدیم)
من:برام مهم نیست فقط بزار برم
چانگبین:نمیشه
من:خواهش میک....
نزاشت حرفمو ادامه بدم، لباشو چسبوند ب لبام و شروع کرد ب مکیدن لب پایینم. بعد از اینکه لب پاینمو حسابی گاز گرفت رفت سراغ لب بالا و همزمان دستشم برده بود زیر لباسم و همینجوری بدنمو از کمر لمس میکرد و آروم میرفت بالا خیلی سعی کردم از خدم دورش کنم ول فشار دستام ضعیف تر از حدی بود که بتونه اونو از من جدا کنه....
ادامه دارد...
۴.۱k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.