ی.قاتل.عاشق
#ی.قاتل.عاشق
#پارت.پانزدهم
از زبون #سیلدا
سیلدا:خوب پس ساعت 6 توی فزودگاه هم و میبینیم
سهون:ودف:||مگه بلیط گرفدین¿¡
رویا:مکنه را هرگز دصت کم نگیرید
کریص:واوو من باید تورو بگیرم به عنوان زنم:||
رویا:فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه😁
مبینا:خاع بریم دوباره ساک ببندیم
حوری:تازه کل اتاقمو چیده بودم مرتب کرده بودم😐💔
رویا:اشکال نداره دوباره میریم میایم مرتب میکنی😂
مبینا:ازین گشاد خانم چیزی برنمیاد
چانیول:خودت بدتری
سیلدا:از کجا میدونی اَخَوی؟؟
چانیول:ازاینکه امروز دستش به خودکار روی میزش نمرسید به من گفت پاشو بیا خودکار بده حسش نی بلندشم:||
رویا:جججررر😐😂
کریص:ساعت 3 ظهره نظرتون چیه گم ریم اماده بشیم
مبینا:بریم
با دخترا رفتیم سوار ماشین شدیم راه افتادیم سمت خونه گوشیمو و راه برداشتم ا یه پسره که تازه باهاش اشنا شده بودم مشغول چت کردن شدم...
مبینا:سسییلللدداااا کررریی؟؟
سیلدا:چی؟؟هان؟؟
حوری:کجایی خواهر دوساعته داریم صدات میزنیم انگار نه انگار😐🚬
سیلدا:اهان باشه بریم
گوشیمو خاموش کردم از ماشین پیاده شدم رفتم تو خونه اول رفتم تو اشپزخونه از یخچال اب یخ برداشتم خوردم بعدش رفتم تو اتاق یه دوش 20 دقیقهای گرفتم اومدم بیرون لباسامو پوشیدم ارایشمم کردم ساکمم که از شهرمون از نکرده بودم برداشتم رفتم بیرون...
سیلدا:مممننن امادهامممم🕶🤟🏿
مبینا:1:32 منتظرتیم😐
سیلدا:عه من فکر کردم زودتر از همتون اومدم🙁🍃
رویا:ما از قبل حموم رفته بودیم ساکامونم بسته بودیم فقط لباس عوض کردیم
سیلدا:خاع باشه حالا بریم دیر میشهها
رویا:بریم
با بچه ها سوار ماشین شدیم رفتیم فرودگاه که همون موقع پسراعم اومده بودن...
#ادامه.دارد✨
#پارت.پانزدهم
از زبون #سیلدا
سیلدا:خوب پس ساعت 6 توی فزودگاه هم و میبینیم
سهون:ودف:||مگه بلیط گرفدین¿¡
رویا:مکنه را هرگز دصت کم نگیرید
کریص:واوو من باید تورو بگیرم به عنوان زنم:||
رویا:فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه😁
مبینا:خاع بریم دوباره ساک ببندیم
حوری:تازه کل اتاقمو چیده بودم مرتب کرده بودم😐💔
رویا:اشکال نداره دوباره میریم میایم مرتب میکنی😂
مبینا:ازین گشاد خانم چیزی برنمیاد
چانیول:خودت بدتری
سیلدا:از کجا میدونی اَخَوی؟؟
چانیول:ازاینکه امروز دستش به خودکار روی میزش نمرسید به من گفت پاشو بیا خودکار بده حسش نی بلندشم:||
رویا:جججررر😐😂
کریص:ساعت 3 ظهره نظرتون چیه گم ریم اماده بشیم
مبینا:بریم
با دخترا رفتیم سوار ماشین شدیم راه افتادیم سمت خونه گوشیمو و راه برداشتم ا یه پسره که تازه باهاش اشنا شده بودم مشغول چت کردن شدم...
مبینا:سسییلللدداااا کررریی؟؟
سیلدا:چی؟؟هان؟؟
حوری:کجایی خواهر دوساعته داریم صدات میزنیم انگار نه انگار😐🚬
سیلدا:اهان باشه بریم
گوشیمو خاموش کردم از ماشین پیاده شدم رفتم تو خونه اول رفتم تو اشپزخونه از یخچال اب یخ برداشتم خوردم بعدش رفتم تو اتاق یه دوش 20 دقیقهای گرفتم اومدم بیرون لباسامو پوشیدم ارایشمم کردم ساکمم که از شهرمون از نکرده بودم برداشتم رفتم بیرون...
سیلدا:مممننن امادهامممم🕶🤟🏿
مبینا:1:32 منتظرتیم😐
سیلدا:عه من فکر کردم زودتر از همتون اومدم🙁🍃
رویا:ما از قبل حموم رفته بودیم ساکامونم بسته بودیم فقط لباس عوض کردیم
سیلدا:خاع باشه حالا بریم دیر میشهها
رویا:بریم
با بچه ها سوار ماشین شدیم رفتیم فرودگاه که همون موقع پسراعم اومده بودن...
#ادامه.دارد✨
۷.۰k
۲۲ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.