رهایم کن من این احساس مبهم را نمی خواهم

‍ رهایم کن، من این احساس مبهم را نمی خواهم
که دیگر زشت و زیبای دو عالم را نمی خواهم
دویده ریشه هایم در عطش، محتاج سیلابم
نوازش های این باران نم نم را نمی خواهم
تو را می خواهم اما آنچنان از خویش بیزارم
که دیگر هرچه از دنیا بخواهم را نمی خواهم!
به لب، همراه با هر بوسه یک زخم زبان داری
من این شیرینی با زهر توام را نمی خواهم
دل من زخم را با زخم درمان می کند، آری
همین خنجر خوشایند است، مرهم را نمی خواهم
ببخش ای باد! دست رد زدم بر سینه ی سردت
من امشب عطر آن گلهای مریم را نمی خواهم
دیدگاه ها (۳۲)

قلبم را دوست دارم همانجا كه تنها به من و تو تعلق دارد بي دلو...

تو اے همیشه در خاطر ڪجایے؟ دوستت دارمتو را با اینڪه با من بے...

این قَدَر عشق تو را در سر ندارد هیچڪسدوستت دارم، ولے باور ند...

بی قرار از درد دنیایم مرا دلدار نیستیار بی دوز و کلک در چرخه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط