تک پارتیِ سوییت آوردم براتون:))))
تک پارتیِ سوییت آوردم براتون:))))
به پسرتون که روی پاهات گرفته بودیش خیره شد و زیر لب غرغر کرد: کلا هشت ماهه اومدی کل زندگیمو گرفتی..عیش..نمیزاری زنم با خودم وقت بگذرونه تهمین شی!!
همچنان به تو که نوک دماغتو به نوک دماغ کوچولوی پسر هشت ماهت چسبونده بودی خیره شده بود و با دندون قروچه آرومی صدات کرد: ا.ت شی اگه میشه یه کمک میرسونی؟؟ دستم درد میکنه
صدات از روی مبل اونطرف خونه به گوشش رسید: تهیونگی دستم بنده عزیز دلم.. تهمین خیلی شیرین تر شده
متوجه تغییر لحن صدات شد که با تهمین حرف میزدی: مگه نه قشنگ مامانی؟؟ ایخدا بچم..
آروم آروم اجزای صورت تهمین رو میبوسیدی و این حسادت تهیونگ رو بیشتر برانگیخته میکرد
بعد از آروم شدن و خوابیدن تهمین توی بغلت آروم روی تخت دراز کشیدی و سر کوچیک پسر کوچولوت رو کنار ارنجت گذاشتی
آروم چونه کوچولوی تهمین رو بوسیدی کمکم به خواب. عمیقی فرو رفتی
تهیونگی که با حسادت زیادی مواجه شده بود آروم داخل اتاق اومد و به فرشتش و بچه کوچولوشون خیره شد،
کنار تهمین نشست و آروم انگشتش رو توی مشت ظریفِ تهمین قفل کرد: پسر قشنگه بابایی:) چقد میتونی شیرین باشی تو اخه؟ نون خامه اییه شیرین من:)
با زمزمه های ارومش چشم های کوچولوی تهمین باز شد و لبخند کوچیکی به تهیونگ هدیه کرد که برای تهیونگ حکم دنیا رو داشت!
دست های تهیونگ دور بدن کوچیک و بغلیِ تهمین پیچید و به سمت بالا برده شد
تهیونگ آروم با اخم ساختگی به تهمین خیره شد و گونش رو بوسید: آقای کیم تهمین میدونستی زنم رو دزدیدی؟ بله مستر کیم! به خاطر وجود شیرین شما، همسر بنده به من توجه نمیکنه!!! کوچولوی دوست داشتی، زنمو برگردون!! عیش
خنده های کوچولوی تهمین شنیده میشد که بین خنده های آروم و بی صدای تهیونگ گم شده بود
با شنیدن صدای خنده های آقایون کیم بیدار شدی: ااااا تهیونگا بچه رو دعوا نکن
@nila1529
چشم های بادومیِ متعجبِ تهیونگ به سمتت برگشت و جواب داد: دعوا؟؟ نه نه داشتیم پدر و پسری مذاکره میکردیم! مگه نه تهمین شی؟؟
خنده های آرومی از بین لب هات بیرون اومد و سرتو روی شونه های پهن و کشیده تهیونگ گذاشتی: دوست دارم کیم تهیونگ شی! بیشتر از هر چیزی!
همونطور که تهمین توی بغلش بود بوسه ایی روی موهات کاشت و زمزمه وار کنار گوشِت لب زد: ولی من عاشقتم دخترِ گیلاسیه من! میپرستمت!
نگاهش رو به سمت تهمین هدایت کرد و ادامه داد: آفرین کیم تهمین شی..زنمو برگردون اون برای خودمه!
«حسود کوچولو» ریزی از بین لب هات خارج شد
صدای خنده هاتون توی کل اتاق پیچید که لذت بخش ترین قسمت هر روز برای تهیونگ بود!!
خب بلوبریام
نظرتون؟؟؟
به پسرتون که روی پاهات گرفته بودیش خیره شد و زیر لب غرغر کرد: کلا هشت ماهه اومدی کل زندگیمو گرفتی..عیش..نمیزاری زنم با خودم وقت بگذرونه تهمین شی!!
همچنان به تو که نوک دماغتو به نوک دماغ کوچولوی پسر هشت ماهت چسبونده بودی خیره شده بود و با دندون قروچه آرومی صدات کرد: ا.ت شی اگه میشه یه کمک میرسونی؟؟ دستم درد میکنه
صدات از روی مبل اونطرف خونه به گوشش رسید: تهیونگی دستم بنده عزیز دلم.. تهمین خیلی شیرین تر شده
متوجه تغییر لحن صدات شد که با تهمین حرف میزدی: مگه نه قشنگ مامانی؟؟ ایخدا بچم..
آروم آروم اجزای صورت تهمین رو میبوسیدی و این حسادت تهیونگ رو بیشتر برانگیخته میکرد
بعد از آروم شدن و خوابیدن تهمین توی بغلت آروم روی تخت دراز کشیدی و سر کوچیک پسر کوچولوت رو کنار ارنجت گذاشتی
آروم چونه کوچولوی تهمین رو بوسیدی کمکم به خواب. عمیقی فرو رفتی
تهیونگی که با حسادت زیادی مواجه شده بود آروم داخل اتاق اومد و به فرشتش و بچه کوچولوشون خیره شد،
کنار تهمین نشست و آروم انگشتش رو توی مشت ظریفِ تهمین قفل کرد: پسر قشنگه بابایی:) چقد میتونی شیرین باشی تو اخه؟ نون خامه اییه شیرین من:)
با زمزمه های ارومش چشم های کوچولوی تهمین باز شد و لبخند کوچیکی به تهیونگ هدیه کرد که برای تهیونگ حکم دنیا رو داشت!
دست های تهیونگ دور بدن کوچیک و بغلیِ تهمین پیچید و به سمت بالا برده شد
تهیونگ آروم با اخم ساختگی به تهمین خیره شد و گونش رو بوسید: آقای کیم تهمین میدونستی زنم رو دزدیدی؟ بله مستر کیم! به خاطر وجود شیرین شما، همسر بنده به من توجه نمیکنه!!! کوچولوی دوست داشتی، زنمو برگردون!! عیش
خنده های کوچولوی تهمین شنیده میشد که بین خنده های آروم و بی صدای تهیونگ گم شده بود
با شنیدن صدای خنده های آقایون کیم بیدار شدی: ااااا تهیونگا بچه رو دعوا نکن
@nila1529
چشم های بادومیِ متعجبِ تهیونگ به سمتت برگشت و جواب داد: دعوا؟؟ نه نه داشتیم پدر و پسری مذاکره میکردیم! مگه نه تهمین شی؟؟
خنده های آرومی از بین لب هات بیرون اومد و سرتو روی شونه های پهن و کشیده تهیونگ گذاشتی: دوست دارم کیم تهیونگ شی! بیشتر از هر چیزی!
همونطور که تهمین توی بغلش بود بوسه ایی روی موهات کاشت و زمزمه وار کنار گوشِت لب زد: ولی من عاشقتم دخترِ گیلاسیه من! میپرستمت!
نگاهش رو به سمت تهمین هدایت کرد و ادامه داد: آفرین کیم تهمین شی..زنمو برگردون اون برای خودمه!
«حسود کوچولو» ریزی از بین لب هات خارج شد
صدای خنده هاتون توی کل اتاق پیچید که لذت بخش ترین قسمت هر روز برای تهیونگ بود!!
خب بلوبریام
نظرتون؟؟؟
۴۹.۴k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.