براتون دوپارتی آوردم:)))
براتون دوپارتی آوردم:)))
p1:
حسود؟ اره کلمه خوبی برای توصیف اون لحظهش بود..
خنده های مورد علاقه ا.تش رو با شخص دیگه ایی دیده بود و این طاقتش رو به تاب آورده بود
دندون هاش رو به هم فشار داد و با فَکی منقبض شده به سمتتون اومد: اوههه جناب یانگ! مشتاق دیدارتون بودیم! البته مثل اینکه شما بیشتر مشتاق دیدن همسرم بودین! درست نمیگم ا.ت؟؟
نگاهش رو سمت ا.ت برد و با حرص به ا.ت ایی که لبخند روی لبش کم کم محو میشد خیره شد
دستش رو پشت کمر ا.ت با تندی زیاد قفل کرد و دوباره به آقای یانگ که انگار قرار بود حرفی از طرف شنیده بشه خیره شد
صدای آقای یانگ شنیده شد: اوه آقای مین! البته که ا.ت شی زیادی شیرین هستن..ولی مگه ازدواج کردین؟ پس چرا من خبر نداشتم؟
انگشت های یونگی محکم به کمر ا.ت فشرده شد: ازدواج؟ نه ایشون به طور رسمی با قلب من عهد بسته نیازی به امضا و تعهد روی ورقه نیست! درضمن..شیرینی ایشون متعلق به خودمه پس نیازی به گفتنتون نبود!!
@nila1529
با حرصی که توی لحنش مواج بود به سمت ا.ت برگشت: بهتره بریم ا.ت شی! وگرنه از شیرینی زیادت آقای یانگ قند خون میگیرن میوفتن رو دستمون!
دامن قرمز رنگِ ا.ت رو که تا روی زانو هاش بود رو از کمر گرفت و به سمت در خروجی حرکت کردن
یونگی با انگشت بند نازکِ نقره ای رنگ روی سرشونه ا.ت که روی بازوش افتاده بود رو روی انحنای شونهش گذاشت و در ادامه انگشتشو روی ترقوه ا.ت کشید: بیشتر میموندی پیشش؟ نه؟ خوش میگذشت بهتون خانم؟؟
از روی میز نزدیک در خروجی کیفت رو برداشت و کت مشکی رنگت رو روی شونه های برهنهت انداخت: اگه نمیخوای با سر شونه هات بقیه رو از راه به در کنی کت رو تنت کن!
ا.ت دست یونگی رو که با حرص روی سرشونه هاش کشیده میشد گرفت و بهش خیره شد: یونگیا!! آروم باش هانیی؛
ادامه پارت بعد:))
p1:
حسود؟ اره کلمه خوبی برای توصیف اون لحظهش بود..
خنده های مورد علاقه ا.تش رو با شخص دیگه ایی دیده بود و این طاقتش رو به تاب آورده بود
دندون هاش رو به هم فشار داد و با فَکی منقبض شده به سمتتون اومد: اوههه جناب یانگ! مشتاق دیدارتون بودیم! البته مثل اینکه شما بیشتر مشتاق دیدن همسرم بودین! درست نمیگم ا.ت؟؟
نگاهش رو سمت ا.ت برد و با حرص به ا.ت ایی که لبخند روی لبش کم کم محو میشد خیره شد
دستش رو پشت کمر ا.ت با تندی زیاد قفل کرد و دوباره به آقای یانگ که انگار قرار بود حرفی از طرف شنیده بشه خیره شد
صدای آقای یانگ شنیده شد: اوه آقای مین! البته که ا.ت شی زیادی شیرین هستن..ولی مگه ازدواج کردین؟ پس چرا من خبر نداشتم؟
انگشت های یونگی محکم به کمر ا.ت فشرده شد: ازدواج؟ نه ایشون به طور رسمی با قلب من عهد بسته نیازی به امضا و تعهد روی ورقه نیست! درضمن..شیرینی ایشون متعلق به خودمه پس نیازی به گفتنتون نبود!!
@nila1529
با حرصی که توی لحنش مواج بود به سمت ا.ت برگشت: بهتره بریم ا.ت شی! وگرنه از شیرینی زیادت آقای یانگ قند خون میگیرن میوفتن رو دستمون!
دامن قرمز رنگِ ا.ت رو که تا روی زانو هاش بود رو از کمر گرفت و به سمت در خروجی حرکت کردن
یونگی با انگشت بند نازکِ نقره ای رنگ روی سرشونه ا.ت که روی بازوش افتاده بود رو روی انحنای شونهش گذاشت و در ادامه انگشتشو روی ترقوه ا.ت کشید: بیشتر میموندی پیشش؟ نه؟ خوش میگذشت بهتون خانم؟؟
از روی میز نزدیک در خروجی کیفت رو برداشت و کت مشکی رنگت رو روی شونه های برهنهت انداخت: اگه نمیخوای با سر شونه هات بقیه رو از راه به در کنی کت رو تنت کن!
ا.ت دست یونگی رو که با حرص روی سرشونه هاش کشیده میشد گرفت و بهش خیره شد: یونگیا!! آروم باش هانیی؛
ادامه پارت بعد:))
۲۵.۲k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.