part23
part23
تارا-رفتم جلوتر
سلام
ارام-سلام
تارا-ارام میدونمتو اونموقع ترسیدی بودی
تومقصرنبودی
میدونم اینکه بزرگم نکردی کارخوبی نبود ولی بت حق میدم چقد بدت میومد
نکه مقصر باشی
ولی بیشتر تقصیرا گردن رامینه
ارام تاالان برام مادری نکردی
حداقل بد از اینو بخاطر من بمون
ازت خواهش میکنم
مامان چرا نگام کنی
ازت خواهش میکنم بزار مغز استخوان واهدا
بمون وازاین بهعد وجبران کن برام
ازت خواهش میکنم
بخاطر من
مامان
آرام-به من نگو مامان من لیاقتشو ندارم
من گه مادر بودم خودم بزرگ میکردم
تارا من لیقاتشو ندارم که توبخوای بخاطر من بزنی تو دل خطر
قدر توحید ورویا روبدون
اونا شاید مامان بابای واقعیت نباشن
ولی حتی بیشتر ازمن ورامین دوست دارن
تارا-ارام تروخدا
ارام-بت گفتم نه اینو به عنوان یه مادر ازت خواهش میکنم
ادم حرف مامانشو که پس نمیزنه
تارا-بغلش کردم
سرم ورسینش گذاشتم
چشمام مثل ابر بهاری اشک میرختن
دوست دارم
ارام-من بیشتر
حلالم کن
من ضربه ی بدی به زندگیت زدم
تارا-نمیتونستم جلو هق هق هام بگیرم
ارام داشت کمرمو نوازش میکرد
چند دقیقه ای بغلش بود
علی-اومدم بیمارستان توراه رو پارسارو دیدم
ماجرارو برام تعریف کرد
واقعا دلم برای تارا میسوخت
چه گناهیی کرده بود که باید اینقد اشک میریخت؟!
تارا-هق هق هام ادامه داشت
فضای اتاق پربد از صدای گریه های من
دستای ارام
یهو شل شد ازکمرم سرخورد
دیگه نمیتونستم
تپش قلبش وحس کنم
انگار خشک شده بود ونفس نمیکشید
ازش جداشدم
چشاش بسته بود
آرام آرام
آرام بیدار شو(بافریاد)
چرا نفس نمیکشی ارام
علی-صدای فریاد تارا که دشات ارام ارم میکرد کل بیمارستان وگرفته بود
پسرتارا رفتن تواتاقش
منم پشت سرشون وارد اتاق شدم
تارا-چرا کاری نمیکند
مامان پاشو
ماماننننننن
بلندشو
علی-جلو رفتم
دستاش میلرزید
پاهاش توانی نداشت
بغلش کردم
اشکاش به حدی بودن که پیراهنمو
خیس کردن
دروت بگردم اروم باش
تارا-علییی تروخدا یکاری کن
علی-بیا بریم
پارسا جان
کیفشو میاری
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
تارا-رفتم جلوتر
سلام
ارام-سلام
تارا-ارام میدونمتو اونموقع ترسیدی بودی
تومقصرنبودی
میدونم اینکه بزرگم نکردی کارخوبی نبود ولی بت حق میدم چقد بدت میومد
نکه مقصر باشی
ولی بیشتر تقصیرا گردن رامینه
ارام تاالان برام مادری نکردی
حداقل بد از اینو بخاطر من بمون
ازت خواهش میکنم
مامان چرا نگام کنی
ازت خواهش میکنم بزار مغز استخوان واهدا
بمون وازاین بهعد وجبران کن برام
ازت خواهش میکنم
بخاطر من
مامان
آرام-به من نگو مامان من لیاقتشو ندارم
من گه مادر بودم خودم بزرگ میکردم
تارا من لیقاتشو ندارم که توبخوای بخاطر من بزنی تو دل خطر
قدر توحید ورویا روبدون
اونا شاید مامان بابای واقعیت نباشن
ولی حتی بیشتر ازمن ورامین دوست دارن
تارا-ارام تروخدا
ارام-بت گفتم نه اینو به عنوان یه مادر ازت خواهش میکنم
ادم حرف مامانشو که پس نمیزنه
تارا-بغلش کردم
سرم ورسینش گذاشتم
چشمام مثل ابر بهاری اشک میرختن
دوست دارم
ارام-من بیشتر
حلالم کن
من ضربه ی بدی به زندگیت زدم
تارا-نمیتونستم جلو هق هق هام بگیرم
ارام داشت کمرمو نوازش میکرد
چند دقیقه ای بغلش بود
علی-اومدم بیمارستان توراه رو پارسارو دیدم
ماجرارو برام تعریف کرد
واقعا دلم برای تارا میسوخت
چه گناهیی کرده بود که باید اینقد اشک میریخت؟!
تارا-هق هق هام ادامه داشت
فضای اتاق پربد از صدای گریه های من
دستای ارام
یهو شل شد ازکمرم سرخورد
دیگه نمیتونستم
تپش قلبش وحس کنم
انگار خشک شده بود ونفس نمیکشید
ازش جداشدم
چشاش بسته بود
آرام آرام
آرام بیدار شو(بافریاد)
چرا نفس نمیکشی ارام
علی-صدای فریاد تارا که دشات ارام ارم میکرد کل بیمارستان وگرفته بود
پسرتارا رفتن تواتاقش
منم پشت سرشون وارد اتاق شدم
تارا-چرا کاری نمیکند
مامان پاشو
ماماننننننن
بلندشو
علی-جلو رفتم
دستاش میلرزید
پاهاش توانی نداشت
بغلش کردم
اشکاش به حدی بودن که پیراهنمو
خیس کردن
دروت بگردم اروم باش
تارا-علییی تروخدا یکاری کن
علی-بیا بریم
پارسا جان
کیفشو میاری
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان
۲.۹k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.