فیک جونگکوک:اتاق۳۱۱
فیکجونگکوک:اتاق۳۱۱
part⁴⁰
ویو چهمین
جونگکوک میخواست بهمیه چیزی بگه کهگوشیش زنگ خورد
جوابداد
کسی که پشت گوشی و باهاش مکالمه داشت یه چیزی به جونگکوک گفت که جونگکوک رو خیلی عصبی کرد
سریع تلفن رو قطع کرد بهم گفت...
_حواسم بهت هست پاتو از خونه نمیزاری بیرون
+باشه
از خونه رفت بیرون
وقتی رفت خودمو انداختم رو مبل با خودمگفتم
+الان چیکار کنم؟
♛┈⛧┈┈•༶
+حتمی فهمید که دروغ گفتم
♛┈⛧┈┈•༶
+خب بفهمه اون کیه منه
♛┈⛧┈┈•༶
+اگه بلای سرم بیارهچی؟آخه اون گاگنستره؟
♛┈⛧┈┈•༶
+نه بابا چیکار میتونه بکنه؛ الکی الکی کهنمیتونه بلای سرم بیاره که
♛┈⛧┈┈•༶
+ولی اگه بکنه چی؟
♛┈⛧┈┈•༶
+نه بابا اینا چیه من میگم، جونگکوک آدم خوبیه
♛┈⛧┈┈•༶
+ولی داشت چولسو رو کتک میزد؛ چولسو که آدم خوبیه بهمکمک کرد
♛┈⛧┈┈•༶
+یعنی چولسو آدم بدیه؟
♛┈⛧┈┈•༶
+اگه اونم مثل جونگکوک گانگستر باشه چی؟
♛┈⛧┈┈•༶
+حتما هست آخه گفت دوست جونگکوکه
♛┈⛧┈┈•༶
+چه ربطی داره، منم دوست جونگکوکم ولی گانگستر نیستم
♛┈⛧┈┈•༶
ویو چهمین
با خودم هزار جور فکر خیال کردم
آخر سرم همهی اون فکر خیال های بیخود رو فراموش کردم
لباسامو عوض کردمو
اینقدر خسته بودم که رفتم خوابیدم
*دوهفته بعد
ویو چهمین
دوهفته از اون اتفاق گذشته و جونگکوک رو ندیدم
بهش زنگ نزدم و بهم زنگ نزد
امروز قراره که با دوستام برم بیرون
میچا، یوری، یانگهی، بونهوا، هانول و من
قراره که شیش تایی بریم برای چند هفته گردش
بونهوا توی یکی از جنگلهای بوسان ویلا داره
و قراره که هر شیش تامون بریم اونجا بمونیم و کل جنگله رو بگردیم
شَبِش وسایلی که نیاز داشتم رو جمع کردم و گذاشتم داخل کیفم
صبح زود از خواب بیدار شدم
رفتم دوش گرفتم و لباس پوشیدم
[(اسلاید۲؛ لباس چهمین)]
قرار بود منو، میچا، هانول با ماشین هانول بریم
یوری، یونهوا، یانگهی با ماشین یوری بیان
در خونه رو بستم و سگم داگ رو دادم به همسایه ام تا توی مدتی که نیستم ازش مراقبت کنه
با دوستام راه افتادیم و بعد از چهار ساعت رانندگی کردن رسیدیم
از ماشین پیاده شدیم
کیفامون رو برداشتم و رفتیم داخل ویلا
ویلا جایی قشنگی بود
وسط جنگل
دور از جاده
و نزدیک رودخانه
ویلای چوبی خیلی دِنچ زیبایی بود
داشتم داخل ویلا رو نگاه میکردم که دوستم بونهوا گفت بریم توی پذیرایی
یانگهی: بونهوا چیه، چی میخوای بگی
یوری: میخواد بگه که ویلا رو به گَند نکشونید
هانول: خب بزارید ببنیم چی میخواد بگه
میچا: اَی قربون دهنت
+بگو بونهوا
بونهوا: خب ببنید رفقا حرفی که یوری زد درست، ویلا رو به گَند نکشونید
یوری: دیدی گفتم
بونهوا: البته؛....
part⁴⁰
ویو چهمین
جونگکوک میخواست بهمیه چیزی بگه کهگوشیش زنگ خورد
جوابداد
کسی که پشت گوشی و باهاش مکالمه داشت یه چیزی به جونگکوک گفت که جونگکوک رو خیلی عصبی کرد
سریع تلفن رو قطع کرد بهم گفت...
_حواسم بهت هست پاتو از خونه نمیزاری بیرون
+باشه
از خونه رفت بیرون
وقتی رفت خودمو انداختم رو مبل با خودمگفتم
+الان چیکار کنم؟
♛┈⛧┈┈•༶
+حتمی فهمید که دروغ گفتم
♛┈⛧┈┈•༶
+خب بفهمه اون کیه منه
♛┈⛧┈┈•༶
+اگه بلای سرم بیارهچی؟آخه اون گاگنستره؟
♛┈⛧┈┈•༶
+نه بابا چیکار میتونه بکنه؛ الکی الکی کهنمیتونه بلای سرم بیاره که
♛┈⛧┈┈•༶
+ولی اگه بکنه چی؟
♛┈⛧┈┈•༶
+نه بابا اینا چیه من میگم، جونگکوک آدم خوبیه
♛┈⛧┈┈•༶
+ولی داشت چولسو رو کتک میزد؛ چولسو که آدم خوبیه بهمکمک کرد
♛┈⛧┈┈•༶
+یعنی چولسو آدم بدیه؟
♛┈⛧┈┈•༶
+اگه اونم مثل جونگکوک گانگستر باشه چی؟
♛┈⛧┈┈•༶
+حتما هست آخه گفت دوست جونگکوکه
♛┈⛧┈┈•༶
+چه ربطی داره، منم دوست جونگکوکم ولی گانگستر نیستم
♛┈⛧┈┈•༶
ویو چهمین
با خودم هزار جور فکر خیال کردم
آخر سرم همهی اون فکر خیال های بیخود رو فراموش کردم
لباسامو عوض کردمو
اینقدر خسته بودم که رفتم خوابیدم
*دوهفته بعد
ویو چهمین
دوهفته از اون اتفاق گذشته و جونگکوک رو ندیدم
بهش زنگ نزدم و بهم زنگ نزد
امروز قراره که با دوستام برم بیرون
میچا، یوری، یانگهی، بونهوا، هانول و من
قراره که شیش تایی بریم برای چند هفته گردش
بونهوا توی یکی از جنگلهای بوسان ویلا داره
و قراره که هر شیش تامون بریم اونجا بمونیم و کل جنگله رو بگردیم
شَبِش وسایلی که نیاز داشتم رو جمع کردم و گذاشتم داخل کیفم
صبح زود از خواب بیدار شدم
رفتم دوش گرفتم و لباس پوشیدم
[(اسلاید۲؛ لباس چهمین)]
قرار بود منو، میچا، هانول با ماشین هانول بریم
یوری، یونهوا، یانگهی با ماشین یوری بیان
در خونه رو بستم و سگم داگ رو دادم به همسایه ام تا توی مدتی که نیستم ازش مراقبت کنه
با دوستام راه افتادیم و بعد از چهار ساعت رانندگی کردن رسیدیم
از ماشین پیاده شدیم
کیفامون رو برداشتم و رفتیم داخل ویلا
ویلا جایی قشنگی بود
وسط جنگل
دور از جاده
و نزدیک رودخانه
ویلای چوبی خیلی دِنچ زیبایی بود
داشتم داخل ویلا رو نگاه میکردم که دوستم بونهوا گفت بریم توی پذیرایی
یانگهی: بونهوا چیه، چی میخوای بگی
یوری: میخواد بگه که ویلا رو به گَند نکشونید
هانول: خب بزارید ببنیم چی میخواد بگه
میچا: اَی قربون دهنت
+بگو بونهوا
بونهوا: خب ببنید رفقا حرفی که یوری زد درست، ویلا رو به گَند نکشونید
یوری: دیدی گفتم
بونهوا: البته؛....
۵.۳k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.