در کوی می پرستان کس درد ما نداند
در کوی می پرستان کس درد ما نداند
ساقی شکوه غم را ازدیده ام نخواند
مارا زهجر یاری دردی به جان و اما
دردا که درد مارا دردی* نمی رهاند
شهدی که از لبانش شد سهم جان شیدا
دیگر هزار خم*هم بر ما نمی رساند
چون مرغ بیقراری پر زد ز بام عشقم
آن مرغ بی نشان را آهم نمی نشاند
چون رهزنی که مالی در پرده می رباید
دزدیده دین و دل را جانم نمی ستاند
آتشفشان دردم در هجر او ولیکن
در آتشم چو بیند اشکی نمی فشاند
با یار ما چه گویی از حال پیر عاشق
کو بر مزار ما هم برگی نمی نشاند
درویش بینوا را کو طاقت فراقش
یارب مگر به لطفت در راه دل نماند
ساقی شکوه غم را ازدیده ام نخواند
مارا زهجر یاری دردی به جان و اما
دردا که درد مارا دردی* نمی رهاند
شهدی که از لبانش شد سهم جان شیدا
دیگر هزار خم*هم بر ما نمی رساند
چون مرغ بیقراری پر زد ز بام عشقم
آن مرغ بی نشان را آهم نمی نشاند
چون رهزنی که مالی در پرده می رباید
دزدیده دین و دل را جانم نمی ستاند
آتشفشان دردم در هجر او ولیکن
در آتشم چو بیند اشکی نمی فشاند
با یار ما چه گویی از حال پیر عاشق
کو بر مزار ما هم برگی نمی نشاند
درویش بینوا را کو طاقت فراقش
یارب مگر به لطفت در راه دل نماند
۶۲۷
۰۴ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.