(نامجون):مین شوگا !! واو اصال باورم نمیشه خیلی وقته
(نامجون):مین شوگا !! واو اصال باورم نمیشه خیلی وقته
هم دیگه رو ندیدیم
_بله بله! یه بارم که مارو به بارت دعوت
نکردی القل یه مشروب باهم بخوریم
نامجون لبخندی زد ، به سمت شوگا رفت و اونو بغلش کرد
_اوکی منو نزن
شوگا همون طور که تو بغل نامجون بود غریبه ای رو توی
خونه دید پس از بغل دوستش بیرون اومد و به سمتش رفت
_این فرشته ی کوچولو و خوشگل کیه وسط این خونه؟ معرفی
نمیکنی خودت رو؟
کوکی که از حرف شوگا خجالت زده شده بود با صدایی اروم
گفت :
_جئون جونگ کوک هستم دوست نامجون و جیمین
_منم مین یونگی ام اما بچه ها به من میگن شوگا
بعد چشمکی به دوست کوچیکش زد وخواست پیش نامجون
بنشینه که با جیمین عصبی رو برو شد که سینی قهوه دستش
بود
_چرا شبیه دخترهای بداخالق شدی؟
_این خونه یه فرشته داره اونم منم ! فهمیدی
جیمین این رو گفت و سینی قهوه رو دوباره برگردوند به
اشپزخونه
شوگاهم که از این حرکات بچگونه ی جیمین خنده اش گرفته
بود گفت
_هی فرشته قهوه امو کجا بردی .؟
(جیمین)قهوه نداریم
بعد از اشپزخونه بیرون اومد و کنار کوکی نشست
(کوکی) هیونگ میشه درمورد مشکل من حرف بزنیم اخه من
از دیشب درگیر این
مشکله امم
وبا نگاهی ملتمسانه به هیونگش خیره شد
(جیمین): راست میگیا اصال خوب شد شوگا
اومد اون میتونه کمکمون کنه!!مگه نه شوگا
(شوگا)معلومه که میتونم اما اول باید بدونم داستان چیه!
♧عمارت تهیونگ♧
مرد در اتاق رئیسش رو کوبید و وارد اتاق رئیسش شد.
_ارباب ، برده های جدید رسیدن نمیخواین نگاهی بهشون
بندازین!
_الان میام
سیگارش رو خاموش کرد و از اتاقش بیرون اومد جدی و
اروم از پله ها پایین و به سمت سالن نزدیک حیاط عمارت
رفت
(مرد): حواستون باشه هرکسی حرفی از دهنش دربیاد یا بی
ادبی به ارباب بکنه
نمیزارم ازاین سالن زنده بیرون بره خودم کارشو تموم میکنم
با وارد شدن تهیونگ به سالن همه تعظیم کردند
تهیونگ بدون توجه کردن بهشون به سمت دختر پسرایی که
اونجا بودن رفت و نگاهشون کرد
_همه رو بفرست برن!
_اما ارباب....
مرد که از حرف اربابش شوکه شده بود سرش رو بلند کرد و
با چهره ی عصبی
تهیونگ روبرو شد
_من رو ببخشید ارباب الان همه اشون رو میفرستم برن.
تهیونگ سرش رو تکون داد.
و به سمت پله ها رفت ،وارد اتاقش شد گیالسی مشروبش رو
پرکرد و به طرف پنجره ی بزرگ اتاقش رفت و از پشت
شیشه به ون مشکی و بزرگی که توی حیاط بود و برده ها
سوارش میشدند نگاه کرد
ادامش فردا😁💕💕💕
هم دیگه رو ندیدیم
_بله بله! یه بارم که مارو به بارت دعوت
نکردی القل یه مشروب باهم بخوریم
نامجون لبخندی زد ، به سمت شوگا رفت و اونو بغلش کرد
_اوکی منو نزن
شوگا همون طور که تو بغل نامجون بود غریبه ای رو توی
خونه دید پس از بغل دوستش بیرون اومد و به سمتش رفت
_این فرشته ی کوچولو و خوشگل کیه وسط این خونه؟ معرفی
نمیکنی خودت رو؟
کوکی که از حرف شوگا خجالت زده شده بود با صدایی اروم
گفت :
_جئون جونگ کوک هستم دوست نامجون و جیمین
_منم مین یونگی ام اما بچه ها به من میگن شوگا
بعد چشمکی به دوست کوچیکش زد وخواست پیش نامجون
بنشینه که با جیمین عصبی رو برو شد که سینی قهوه دستش
بود
_چرا شبیه دخترهای بداخالق شدی؟
_این خونه یه فرشته داره اونم منم ! فهمیدی
جیمین این رو گفت و سینی قهوه رو دوباره برگردوند به
اشپزخونه
شوگاهم که از این حرکات بچگونه ی جیمین خنده اش گرفته
بود گفت
_هی فرشته قهوه امو کجا بردی .؟
(جیمین)قهوه نداریم
بعد از اشپزخونه بیرون اومد و کنار کوکی نشست
(کوکی) هیونگ میشه درمورد مشکل من حرف بزنیم اخه من
از دیشب درگیر این
مشکله امم
وبا نگاهی ملتمسانه به هیونگش خیره شد
(جیمین): راست میگیا اصال خوب شد شوگا
اومد اون میتونه کمکمون کنه!!مگه نه شوگا
(شوگا)معلومه که میتونم اما اول باید بدونم داستان چیه!
♧عمارت تهیونگ♧
مرد در اتاق رئیسش رو کوبید و وارد اتاق رئیسش شد.
_ارباب ، برده های جدید رسیدن نمیخواین نگاهی بهشون
بندازین!
_الان میام
سیگارش رو خاموش کرد و از اتاقش بیرون اومد جدی و
اروم از پله ها پایین و به سمت سالن نزدیک حیاط عمارت
رفت
(مرد): حواستون باشه هرکسی حرفی از دهنش دربیاد یا بی
ادبی به ارباب بکنه
نمیزارم ازاین سالن زنده بیرون بره خودم کارشو تموم میکنم
با وارد شدن تهیونگ به سالن همه تعظیم کردند
تهیونگ بدون توجه کردن بهشون به سمت دختر پسرایی که
اونجا بودن رفت و نگاهشون کرد
_همه رو بفرست برن!
_اما ارباب....
مرد که از حرف اربابش شوکه شده بود سرش رو بلند کرد و
با چهره ی عصبی
تهیونگ روبرو شد
_من رو ببخشید ارباب الان همه اشون رو میفرستم برن.
تهیونگ سرش رو تکون داد.
و به سمت پله ها رفت ،وارد اتاقش شد گیالسی مشروبش رو
پرکرد و به طرف پنجره ی بزرگ اتاقش رفت و از پشت
شیشه به ون مشکی و بزرگی که توی حیاط بود و برده ها
سوارش میشدند نگاه کرد
ادامش فردا😁💕💕💕
۱۰.۱k
۲۶ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.