باصدای زنگ ساعت چشمای خواب الودش رو باز کردواز
باصدای زنگ ساعت چشمای خواب الودش رو باز کردواز
تخت پایین اومد
_پس باهاش چیکارکنیم؟
+اون واقعا به کمک نیاز داره!
_نمیدونم من گیجم
باشنیدن صدای جیمین و نامجون در اتاقش رو باز کرد و از
پله ها پایین اومد
_سالمممم چه زوداومدین
_به!سالم دوسته کوچول موچولووو چطوری پسر؟خوب منو
فراموش کردیا!
نامجون این رو گفت و به مبل های اتاق اشاره
کرد
_بیا بشین باهم حرف بزنیم
کوکی لبخندی زد ، روی مبل نشست و شروع کرد به حرف
زدن
_اووم وقتی داشتم ازاتاق میومدم بیرون صداتونو شنیدم
!درمورد من حرف میزدین هیونگ؟
جیمین که تا اون موقع ساکت نشسته بود حرف زدنش رو
شروع کرد
_درمورد تو بود اما فکرنکنم خبر خوبی باشه
+صبر کن جیمین !!بزار اول دلیل اومدنش به اینجا رو بگم
مگه نگفتی میخواد درموردش بدونه!!کوکی من به خاطر این تورو فرستادم اینجا
چون اقای جئون فهمیده بود تو خونه ی منی !منم مجبور شدم
تورو بفرستم پیش جیمین چون بهش مثل چشمام اعتماد دارم ،
اما یه خبر بدترهم برات دارم اقای جئون اینجاروهم پیدا کرده
پس اینجا برات امن نیست
_امکان نداره !!!
کوکی این روگفت و باتعجب تو چشمای
هیونگش نگاه کرد
_چرا داره یکی از دوستام که جزء محافظایه اقای جئونه اینو
بهم گفت
(جیمین):من یه پیشنهاد دارم بچه ها
کوکی و نامجون به جیمین نگاه کردن تا بقیه حرفش رو بادقت
بیشتری گوش کنن
_ما یه دوست داریم ...
یکم بین حرفش فاصله انداخت وبه صورت نامجون نگاه کرد
که با کنجاوی گوش میداد
_اسمش تهیونگه خونه ی اون بالاترین امنیت رو نسبت به
خونه ی ما داره چون محافظ های زیادی اونجان اگه وارد اونجا بشی اقای جئون امکان نداره پیدات بکنه.
نامجون که خیلی تعجب کرده بود باصدای بلندی گفت :
_یاااا !! معلومه چی میگی؟؟تهیونگگگگ اون به زور میزاره
مابریم خونه اش اونوقت کسی روکه نمیشناسه وارد خونه اش کنه؟و....
صدای زنگ خونه ی جیمین حرف نامجون رو قطع کرد
،جیمین از جاش بلند شد و به سمت درخونه رفت و اون رو
باز کرد
،بادیدن یونگی که جلوی درخونه بود لبخندی زد و از جلوی
درکنار رفت
_های بیبی
جیمین چشم غره ای رفت و به داخل خونه اشاره کرد
_سالم خوش اومدی
شوگا وارد خونه شد وبادیدن نامجون گفت :
_دلیل چشم غره ات دوست بی وفای من بود؟
(نامجون): مین شوگا !! واو اصال باورم نمیشه خیلی وقته
هم دیگه رو ندیدیم
بقیش جا نشد😐💜درکل لایک و کامنت فراموش نکنید
تخت پایین اومد
_پس باهاش چیکارکنیم؟
+اون واقعا به کمک نیاز داره!
_نمیدونم من گیجم
باشنیدن صدای جیمین و نامجون در اتاقش رو باز کرد و از
پله ها پایین اومد
_سالمممم چه زوداومدین
_به!سالم دوسته کوچول موچولووو چطوری پسر؟خوب منو
فراموش کردیا!
نامجون این رو گفت و به مبل های اتاق اشاره
کرد
_بیا بشین باهم حرف بزنیم
کوکی لبخندی زد ، روی مبل نشست و شروع کرد به حرف
زدن
_اووم وقتی داشتم ازاتاق میومدم بیرون صداتونو شنیدم
!درمورد من حرف میزدین هیونگ؟
جیمین که تا اون موقع ساکت نشسته بود حرف زدنش رو
شروع کرد
_درمورد تو بود اما فکرنکنم خبر خوبی باشه
+صبر کن جیمین !!بزار اول دلیل اومدنش به اینجا رو بگم
مگه نگفتی میخواد درموردش بدونه!!کوکی من به خاطر این تورو فرستادم اینجا
چون اقای جئون فهمیده بود تو خونه ی منی !منم مجبور شدم
تورو بفرستم پیش جیمین چون بهش مثل چشمام اعتماد دارم ،
اما یه خبر بدترهم برات دارم اقای جئون اینجاروهم پیدا کرده
پس اینجا برات امن نیست
_امکان نداره !!!
کوکی این روگفت و باتعجب تو چشمای
هیونگش نگاه کرد
_چرا داره یکی از دوستام که جزء محافظایه اقای جئونه اینو
بهم گفت
(جیمین):من یه پیشنهاد دارم بچه ها
کوکی و نامجون به جیمین نگاه کردن تا بقیه حرفش رو بادقت
بیشتری گوش کنن
_ما یه دوست داریم ...
یکم بین حرفش فاصله انداخت وبه صورت نامجون نگاه کرد
که با کنجاوی گوش میداد
_اسمش تهیونگه خونه ی اون بالاترین امنیت رو نسبت به
خونه ی ما داره چون محافظ های زیادی اونجان اگه وارد اونجا بشی اقای جئون امکان نداره پیدات بکنه.
نامجون که خیلی تعجب کرده بود باصدای بلندی گفت :
_یاااا !! معلومه چی میگی؟؟تهیونگگگگ اون به زور میزاره
مابریم خونه اش اونوقت کسی روکه نمیشناسه وارد خونه اش کنه؟و....
صدای زنگ خونه ی جیمین حرف نامجون رو قطع کرد
،جیمین از جاش بلند شد و به سمت درخونه رفت و اون رو
باز کرد
،بادیدن یونگی که جلوی درخونه بود لبخندی زد و از جلوی
درکنار رفت
_های بیبی
جیمین چشم غره ای رفت و به داخل خونه اشاره کرد
_سالم خوش اومدی
شوگا وارد خونه شد وبادیدن نامجون گفت :
_دلیل چشم غره ات دوست بی وفای من بود؟
(نامجون): مین شوگا !! واو اصال باورم نمیشه خیلی وقته
هم دیگه رو ندیدیم
بقیش جا نشد😐💜درکل لایک و کامنت فراموش نکنید
۲۲.۲k
۲۶ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.