غریبه آشنا
#غریبه_آشنا
#پارت_هشتم
از زبان کیم مین وو:
گوشی رو که از ئونسو گرفتم وقتی که حواسش به غذا خوردنش بود شماره بکهیون رو برداشتمم من باید حتما با بکهین حرف بزنم...
صبح باهاش تماس گرفتم...
-بله،بیون بکهیون هستم...
+سلام آقای بیون،من کیم مین وو هستم،دکتر روانشناس
-کارتون رو بفرمایید
+شما خانمی به اسم لی ئونسو میشناسید؟
-چییی؟ئونسو؟بله بله...اتفاقی براش افتاده؟
+اگه اجازه بدید حضوری با هم صحبت کنیم...
-حتما،کجا همدیگرو ببینیم؟
+اگه براتون مشکلی نیست بعداز ظهر به مطب من تشریف بیارید...
-آدرس رو برام بفرستید
+بله حتما،پس منتظرتون هستم...
آدرس رو براش فرستادم،هنوز گوشیم دستم بود ئونسو زنگ زد
+جانم ئونسو جان؟
-مـ ـ ین وو مـ ـ یـ ـن وـ ـو
+ئونسو چی شده؟حالت بده؟
-نـ ـ فـ ـ س ـ ـم بـ ـ الـ ـا نمـ ـ یـ ـاد
+کسی توی اون خونه خراب شده نیست؟
-نـ ـه...مـ ـیـ ـن وو میـ ـ تـ ـر سـ ـم
+نترس...نترس عزیزم اومدم...دارم میام...
از اتاق امدم بیرون
+پرستااار سریع یه آمبولانس بفرست همرام....سررریییععع تماس بگیر...جلو در پارکینگ منتظرم...
از تو پارکینگ ماشین رو درآوردم،رسیدم آمبولانس جلو در پارکینگ بود...براش بوق زدم خودم جلوش راه افتادم...نگرانشم...اون نباید اتفاقی براش بیفته...من تازه بکهیونو پیدا کردم....
نصف عمر شدم تا رسیدم در خونه...در رو زدم خدمتکار وقتی من و پزشکهای همراهمو دید هول کرده بود...در اتاق رو که باز کردم...ئونسو مثل ماهی افتاده بود رو زمین و نفس نفس میزد...دکترا سریع بلندش کردن براش اکسیژن وصل کردن و با برانکارد بردنش....
روبه خدمتکار کردم داد زدم:
+پس تو توی این خونه چیکار میکنی؟مادر پدرش کجاااان؟چرا حواستون بهش نبوده؟
-آقا به خدا من تقصیری ندارم
خدمتکاره همینجوری داشت حرف میزد...من ولش کردم رفتم دنبال آمبولانس...
کاری از نویسنده گروه نویسندگان:
@forough_wolf
#Gharibeyeh ashena
#exo_my_planet
#exo
#پارت_هشتم
از زبان کیم مین وو:
گوشی رو که از ئونسو گرفتم وقتی که حواسش به غذا خوردنش بود شماره بکهیون رو برداشتمم من باید حتما با بکهین حرف بزنم...
صبح باهاش تماس گرفتم...
-بله،بیون بکهیون هستم...
+سلام آقای بیون،من کیم مین وو هستم،دکتر روانشناس
-کارتون رو بفرمایید
+شما خانمی به اسم لی ئونسو میشناسید؟
-چییی؟ئونسو؟بله بله...اتفاقی براش افتاده؟
+اگه اجازه بدید حضوری با هم صحبت کنیم...
-حتما،کجا همدیگرو ببینیم؟
+اگه براتون مشکلی نیست بعداز ظهر به مطب من تشریف بیارید...
-آدرس رو برام بفرستید
+بله حتما،پس منتظرتون هستم...
آدرس رو براش فرستادم،هنوز گوشیم دستم بود ئونسو زنگ زد
+جانم ئونسو جان؟
-مـ ـ ین وو مـ ـ یـ ـن وـ ـو
+ئونسو چی شده؟حالت بده؟
-نـ ـ فـ ـ س ـ ـم بـ ـ الـ ـا نمـ ـ یـ ـاد
+کسی توی اون خونه خراب شده نیست؟
-نـ ـه...مـ ـیـ ـن وو میـ ـ تـ ـر سـ ـم
+نترس...نترس عزیزم اومدم...دارم میام...
از اتاق امدم بیرون
+پرستااار سریع یه آمبولانس بفرست همرام....سررریییععع تماس بگیر...جلو در پارکینگ منتظرم...
از تو پارکینگ ماشین رو درآوردم،رسیدم آمبولانس جلو در پارکینگ بود...براش بوق زدم خودم جلوش راه افتادم...نگرانشم...اون نباید اتفاقی براش بیفته...من تازه بکهیونو پیدا کردم....
نصف عمر شدم تا رسیدم در خونه...در رو زدم خدمتکار وقتی من و پزشکهای همراهمو دید هول کرده بود...در اتاق رو که باز کردم...ئونسو مثل ماهی افتاده بود رو زمین و نفس نفس میزد...دکترا سریع بلندش کردن براش اکسیژن وصل کردن و با برانکارد بردنش....
روبه خدمتکار کردم داد زدم:
+پس تو توی این خونه چیکار میکنی؟مادر پدرش کجاااان؟چرا حواستون بهش نبوده؟
-آقا به خدا من تقصیری ندارم
خدمتکاره همینجوری داشت حرف میزد...من ولش کردم رفتم دنبال آمبولانس...
کاری از نویسنده گروه نویسندگان:
@forough_wolf
#Gharibeyeh ashena
#exo_my_planet
#exo
۱۵.۶k
۲۶ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.