❇ ️ مـعـجـزات امـام حـسـیـن(ع) در واقـعـه عـاشـورا !!
❇ ️ مـعـجـزات امـام حـسـیـن(ع) در واقـعـه عـاشـورا !!
درواقعـه عاشـورا بعد از آخرین خطبـه (سخنرانی) #امام_حسین (ع) به جهت #هدایت و #ارشاد دشمن (عمربن سعدسردارسپاه یزید) دستور داد دور تا دور خیمـه های امام حسین (ع) ویارانش خـندق (گودال) کندند و درون گودال را آتش زدند.
دراین هنگام مردی که سوار بر اسبـی بود به طرف خیمـه ها آمد و فریاد زد:
ای حسین! و ای یاران حسین! شـاد باشید به چـشیدن آتشـی که در دنیا برافروختـه اید!
امام (ع) فرمود: این مرد کیست؟
گفتند: ابن ابی جویریه مزنی!
امام حسین (ع) دعاکردند: بارالها! عذاب آتش را در دنیا به او بچشان!
هنوزسخن امام (ع) تمام نشده بود که اسبش او را در خـندق افکند و هـلاک شد!!
🍃 🍂 🍃 🍂 🍃 🍂 🍃
وبعد ، مرددیگری از لشگر عمر بن سعد نزدیک آمد و فریاد زد: ای حسین! و ای اصحاب حسین! رود فـرات را نمی بینید که همانندشکم مار بخود می پیچد؟!
بخدا سوگند قـطره ای از آن را نخواهید چشید تا تلخـی مـرگ را در کام خود احساس کنید!
امام (ع) فرمود: این کیست؟
گفتند: تمیم بن حصین است.
امام (ع) فرمود: این مردوپدرش از اهل آتشند،
خدایا! او را در نهایت عـطش وتشنگـی بمیران!
ناظران نوشتند که تشنگـی و عطشـی بی سابقه بر تمیم عارض شد و از شدت تشنگـی از اسب بر زمین افتاد و آنقدر پامال اسبان شد تا به هلاکت رسید!
✨ 🍃 ✨ 🍃 ✨ 🍃
❇ ️ شخصـی به سوی امام ویارانش آمد و گفت: حسین درمیان شماست؟
اصحاب امام پاسخ دادند: ایشان امام حسین (علیه السلام) است چه می خواهی؟
گفت: ای حسین ! تو را به آتش جهنم بشارت می دهم!
امام حسین (ع) فرمودند: سخنـی دروغ گفتـی ، من نزد پروردگار بخشنـده و شفیع و مطاع می روم ، تو کیستـی؟
گفت: من ابن حوزه هستم.
امام حسین (ع) درحالی که دستهای مبارکش رابسوی آسمان بلند کرد گفت: خدایا! او را در آتش بسوزان.
آن مرد به خشم آمد ، وناگاه اسب او رَم کرد و ابن حوزه به زمین سقوط کرد ،
در حالی که پایش به رکاب اسب گیرکرده بود، آنقدر بدنش روی خاک کشیده شد که قسمتی ازبدنش جدا شد و قسمت دیگر به رکاب اسب آویزان بود، وسرانجام پس از برخورد مانده بدنش به سنگ ، درمیان آتش خندق افتاد و مزه ی آتش جهنم راچشید.
امام حسین (علیه السلام ) بخاطر استجابت دعایش، سجـده ی شکربجای آورد و دستانش را بلند کرد:
ای خدا! ما از مقـربان درگاه تو، اهل بیت پیامبـر تو و ذریـه اوهستیم، حق ما را از جباران ستمگـر بستان، بدرستی که تو شنوا و از هر کس به مخلوق خود نزدیکتـری.
محمدبن اشعث به طعنه گفت: چه قـرابتـی (فامیلی) بین تو و پیامبـر است؟!!
امام حسین (علیه السلام) گفت:
خدایا! محمدبن اشعث می گوید در میان من و پیامبـرت نسبتـی نیست،
خدایا! امروز طعم ذلـت وخـواری خود را به او بچشان تا من عقـوبت او را ببینم.
اندکی بعد محمد بن اشعث به جهت قضای حاجت (یاهمان دستشویی رفتن) از اسب پیاده شدو عقربـی او را گزید و با لباسـی آلوده به هلاکت رسید.
(نویسنده می گویدروایت دیگری هست که می گویدعقرب اوراگزیدولی نمردفلج وخانه نشین شدتاحکومت مختارزنده بودومختاراوراکشت.)
📚 📚 ً منبع:قصه کربلا.نویسنده:علی نظری منفرد
❇ ️ آمـدن زعفرجن به دیدار امام حسین (ع) در کـربـلا!
هنگامی که واقعـه ی جانسوز کربلا در حال وقوع بود، زعفر جنی که رئیس شیعیان جن بود در بئر ذات العلم ، برای خود مجلس عروسی بر پا کرده بود و بزرگان طوایف جن را دعوت نموده و خود بر تخت شادی و عیش نشسته بود .
در همین حال ناگهان متوجه شد که از زیر تختش صدای گریه و زار می اید. زعفرجنی گفت :(( کیست که در وقت شادی ، گریه می کند ؟!))
دراین هنگام دو نفر از جنیان حاضر شدند وزعفر از آنان سبب گریه را پرسید .
آنان گفتند : (( ای امیر ! وقتی که ما را به فلان شهر فرستادی ، د حین رفتن به آن شهر ، عبور ما به رودفرات افتاد که عربها به ان نواحی نینوا می گویند . ما دیدیم که درآنجا لشکریان زیادی از انسانها جمع شده ودر حال جنگ هستند . وقتی که نزدیک آنان شدیم ، مشاهده کردیم که حضرت حسین بن علی علیه السلام ، پسر همان اقای بزرگواری که ما را مسلمان کرده (امام علـی بن ابی طالب)، یکه و تنها برنیزه ی بی کسی تکیه داده و به چپ و راست خود نگاه می کرد و می فرمود : ((آیا یاری دهنده ای هست تا مرا یاری دهد ؟!))
و نیز شنیدم که اهل و عیال آن بزرگوار ، فریاد العطش العطش بلند کرده بودند .
وقتی که این واقعه ناگوار را مشاهده کردیم فی الفور خود را به بئر ذات العلم رساندیم تا شما
درواقعـه عاشـورا بعد از آخرین خطبـه (سخنرانی) #امام_حسین (ع) به جهت #هدایت و #ارشاد دشمن (عمربن سعدسردارسپاه یزید) دستور داد دور تا دور خیمـه های امام حسین (ع) ویارانش خـندق (گودال) کندند و درون گودال را آتش زدند.
دراین هنگام مردی که سوار بر اسبـی بود به طرف خیمـه ها آمد و فریاد زد:
ای حسین! و ای یاران حسین! شـاد باشید به چـشیدن آتشـی که در دنیا برافروختـه اید!
امام (ع) فرمود: این مرد کیست؟
گفتند: ابن ابی جویریه مزنی!
امام حسین (ع) دعاکردند: بارالها! عذاب آتش را در دنیا به او بچشان!
هنوزسخن امام (ع) تمام نشده بود که اسبش او را در خـندق افکند و هـلاک شد!!
🍃 🍂 🍃 🍂 🍃 🍂 🍃
وبعد ، مرددیگری از لشگر عمر بن سعد نزدیک آمد و فریاد زد: ای حسین! و ای اصحاب حسین! رود فـرات را نمی بینید که همانندشکم مار بخود می پیچد؟!
بخدا سوگند قـطره ای از آن را نخواهید چشید تا تلخـی مـرگ را در کام خود احساس کنید!
امام (ع) فرمود: این کیست؟
گفتند: تمیم بن حصین است.
امام (ع) فرمود: این مردوپدرش از اهل آتشند،
خدایا! او را در نهایت عـطش وتشنگـی بمیران!
ناظران نوشتند که تشنگـی و عطشـی بی سابقه بر تمیم عارض شد و از شدت تشنگـی از اسب بر زمین افتاد و آنقدر پامال اسبان شد تا به هلاکت رسید!
✨ 🍃 ✨ 🍃 ✨ 🍃
❇ ️ شخصـی به سوی امام ویارانش آمد و گفت: حسین درمیان شماست؟
اصحاب امام پاسخ دادند: ایشان امام حسین (علیه السلام) است چه می خواهی؟
گفت: ای حسین ! تو را به آتش جهنم بشارت می دهم!
امام حسین (ع) فرمودند: سخنـی دروغ گفتـی ، من نزد پروردگار بخشنـده و شفیع و مطاع می روم ، تو کیستـی؟
گفت: من ابن حوزه هستم.
امام حسین (ع) درحالی که دستهای مبارکش رابسوی آسمان بلند کرد گفت: خدایا! او را در آتش بسوزان.
آن مرد به خشم آمد ، وناگاه اسب او رَم کرد و ابن حوزه به زمین سقوط کرد ،
در حالی که پایش به رکاب اسب گیرکرده بود، آنقدر بدنش روی خاک کشیده شد که قسمتی ازبدنش جدا شد و قسمت دیگر به رکاب اسب آویزان بود، وسرانجام پس از برخورد مانده بدنش به سنگ ، درمیان آتش خندق افتاد و مزه ی آتش جهنم راچشید.
امام حسین (علیه السلام ) بخاطر استجابت دعایش، سجـده ی شکربجای آورد و دستانش را بلند کرد:
ای خدا! ما از مقـربان درگاه تو، اهل بیت پیامبـر تو و ذریـه اوهستیم، حق ما را از جباران ستمگـر بستان، بدرستی که تو شنوا و از هر کس به مخلوق خود نزدیکتـری.
محمدبن اشعث به طعنه گفت: چه قـرابتـی (فامیلی) بین تو و پیامبـر است؟!!
امام حسین (علیه السلام) گفت:
خدایا! محمدبن اشعث می گوید در میان من و پیامبـرت نسبتـی نیست،
خدایا! امروز طعم ذلـت وخـواری خود را به او بچشان تا من عقـوبت او را ببینم.
اندکی بعد محمد بن اشعث به جهت قضای حاجت (یاهمان دستشویی رفتن) از اسب پیاده شدو عقربـی او را گزید و با لباسـی آلوده به هلاکت رسید.
(نویسنده می گویدروایت دیگری هست که می گویدعقرب اوراگزیدولی نمردفلج وخانه نشین شدتاحکومت مختارزنده بودومختاراوراکشت.)
📚 📚 ً منبع:قصه کربلا.نویسنده:علی نظری منفرد
❇ ️ آمـدن زعفرجن به دیدار امام حسین (ع) در کـربـلا!
هنگامی که واقعـه ی جانسوز کربلا در حال وقوع بود، زعفر جنی که رئیس شیعیان جن بود در بئر ذات العلم ، برای خود مجلس عروسی بر پا کرده بود و بزرگان طوایف جن را دعوت نموده و خود بر تخت شادی و عیش نشسته بود .
در همین حال ناگهان متوجه شد که از زیر تختش صدای گریه و زار می اید. زعفرجنی گفت :(( کیست که در وقت شادی ، گریه می کند ؟!))
دراین هنگام دو نفر از جنیان حاضر شدند وزعفر از آنان سبب گریه را پرسید .
آنان گفتند : (( ای امیر ! وقتی که ما را به فلان شهر فرستادی ، د حین رفتن به آن شهر ، عبور ما به رودفرات افتاد که عربها به ان نواحی نینوا می گویند . ما دیدیم که درآنجا لشکریان زیادی از انسانها جمع شده ودر حال جنگ هستند . وقتی که نزدیک آنان شدیم ، مشاهده کردیم که حضرت حسین بن علی علیه السلام ، پسر همان اقای بزرگواری که ما را مسلمان کرده (امام علـی بن ابی طالب)، یکه و تنها برنیزه ی بی کسی تکیه داده و به چپ و راست خود نگاه می کرد و می فرمود : ((آیا یاری دهنده ای هست تا مرا یاری دهد ؟!))
و نیز شنیدم که اهل و عیال آن بزرگوار ، فریاد العطش العطش بلند کرده بودند .
وقتی که این واقعه ناگوار را مشاهده کردیم فی الفور خود را به بئر ذات العلم رساندیم تا شما
۷۶.۱k
۰۶ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.