پاییز از راه رسیده است و کوله باری از بغض های سر باز نکرد

پاییز از راه رسیده است و کوله باری از بغض های سر باز نکرده بیخ گلویم را چنگ می‌زند. نمیدانم چرا... اما همین قدر خاطرات در پاییز برایم تداعی می‌شود و رنگ ها روی لب هایم جان می‌گیرد محتاج باران می‌شوم چشم هایم ابر می‌شودُ می‌چکد و ناگهان بغض هایم می‌خندند شعر می‌شوم و قدم می‌زنم روی برگ های که تصویر تو را برایم زنده می کنند... میدانی رنگ چشم هایت عجیب هم خوانی دارد با پاییز.
بغض هایم سر باز می‌کنند .. می‌خواهم نبودن هایت را بشُمارم و هر ثانیه را برایت شعر شوم
عجب پاییزی شود امسال..

#حکیمه_احمدی
#برای_تو
دیدگاه ها (۱)

و قسم به پاییز و بارانِ پاییزی اش که قلبمان را ،به یادِ آدم ...

خیال کرده ای که چه،لبخند ریزی در چشمهایت می اندازی و با کما...

اما ما غیر از آرزوهای بزرگ تقصیری نداشتیم#سیمین_دانشور

باید زود تر از اینها باهم آشنا میشدیم ؛ نمیدانم شاید در زمان...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه از ...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه،از ...

خاطراتِ تو ،نه ارو است که بسوزاندو نه زلزله ای سهمگین ، که و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط