مافیای خشن من
مافیای خشن من
پارت=۴
جونگکوک:خب دیگه همتون میدونید چه اتفاقی افتاده پس نیازی به تعریف نیست(با پوزخند)
تهیونگ:اره داداش(خنده)
جمین:اوففف آخر هم پاستور بازی نکردیم(با کلافگی)
جونگکوک:اشکال نداره فدای سرم(نیشخند)
جمین:(چشم غروه)
نامجون:بریم خونه؟آخه دیر وقته(با خستگی)
جونگوک:نهههه غلط میکنین میرین تازه
میخوایم پاستور بازی کنیم(اخم)
جمین:هورااااا
جونگکوک:(گارسون رو صدا کرد تا پاسور ها رو بیاره و بعد چند دقیقه آورد داد بهش)
جمین:بیاین بازی ببینم(با پوزخند)
از زبون ادمین:داشتن باهم بازی میکردن که یهو یه دختر ای اوند پیششون)
دختره: اقایون چیکار میکنن؟(لوس)
جونگکوک:(داشتم بازی می کردم دیدم یه دختره اومده پوزخندی زدم و گفتم:باید به تو جواب پس بدیم؟( ابروشو میبره بالا)
دختره:اومم خب منم میخوام بازی کنم باهاتون(با ناز و عشوه)
جمین:(داشتن حرف میزن کلافه شدم و با داد گفتم:برو گمشوووو زنیکههه(عصبی)
از زبون آدمین:دختره با دیدن عصبانیت جمین سعی رفت)
نامجون:بابا دمت گرم(زد زیره خنده)
جمین:(خنده)
از زبون آدمین:بلاخره پاستور بازیشون تموم شد و جونگکوک برنده شد)
جمین:نههههه چرا من برنده نشدم
جونگکوک:چون من همیشه پاستور بازی میکنم(با اعتماد بنفس)
نامجون و تهیونگ:اووووو
نامجون:خب دیگه بریم خونه واقعا خستم(خمیازه)
جونگکوک:حلع من میرسونمتون
از زبون آدمین:جونگکوک اونا رو رسوند خونشون و خودش هم رفت خونش)
پایان..
(ببخشید بچه ها آخرش خیلی مزخرف شد هیچ ایده ای برای پارت اخرش نداشتم)🤣🤦♀️
پارت=۴
جونگکوک:خب دیگه همتون میدونید چه اتفاقی افتاده پس نیازی به تعریف نیست(با پوزخند)
تهیونگ:اره داداش(خنده)
جمین:اوففف آخر هم پاستور بازی نکردیم(با کلافگی)
جونگکوک:اشکال نداره فدای سرم(نیشخند)
جمین:(چشم غروه)
نامجون:بریم خونه؟آخه دیر وقته(با خستگی)
جونگوک:نهههه غلط میکنین میرین تازه
میخوایم پاستور بازی کنیم(اخم)
جمین:هورااااا
جونگکوک:(گارسون رو صدا کرد تا پاسور ها رو بیاره و بعد چند دقیقه آورد داد بهش)
جمین:بیاین بازی ببینم(با پوزخند)
از زبون ادمین:داشتن باهم بازی میکردن که یهو یه دختر ای اوند پیششون)
دختره: اقایون چیکار میکنن؟(لوس)
جونگکوک:(داشتم بازی می کردم دیدم یه دختره اومده پوزخندی زدم و گفتم:باید به تو جواب پس بدیم؟( ابروشو میبره بالا)
دختره:اومم خب منم میخوام بازی کنم باهاتون(با ناز و عشوه)
جمین:(داشتن حرف میزن کلافه شدم و با داد گفتم:برو گمشوووو زنیکههه(عصبی)
از زبون آدمین:دختره با دیدن عصبانیت جمین سعی رفت)
نامجون:بابا دمت گرم(زد زیره خنده)
جمین:(خنده)
از زبون آدمین:بلاخره پاستور بازیشون تموم شد و جونگکوک برنده شد)
جمین:نههههه چرا من برنده نشدم
جونگکوک:چون من همیشه پاستور بازی میکنم(با اعتماد بنفس)
نامجون و تهیونگ:اووووو
نامجون:خب دیگه بریم خونه واقعا خستم(خمیازه)
جونگکوک:حلع من میرسونمتون
از زبون آدمین:جونگکوک اونا رو رسوند خونشون و خودش هم رفت خونش)
پایان..
(ببخشید بچه ها آخرش خیلی مزخرف شد هیچ ایده ای برای پارت اخرش نداشتم)🤣🤦♀️
- ۶.۹k
- ۲۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط