تن تن و همراهانش در ساحل ایستاده بودند که جوانی از کشتی

🐬تن تن و همراهانش در ساحل ایستاده بودند که جوانی از کشتی بادبانی پایین آمد و سوار قایقی شد و به ساحل آمد. پیرمرد ماهیگیر، با دیدن جوان تازه وارد خوشحال شد و جان تازه ای گرفت. او به طرف جوان دوید و فریاد زد: « سندباد، خوش آمدی! »

🐬تن تن تا این اسم را شنید رو به پروفسور کرد و پرسید: « تو تا به حال این اسم را شنیده ای پروفسور؟ »
پروفسور عینکش را جابه جا کرد و گفت: « در تمام مشرق زمین سندباد را می شناسند. من سرگذشت او راخوانده ام، جوان ماجرا جویی است. »

🐬کاپیتان هادوک که از این حرف ناراحت شده بود، گفت: خیلی از او تعریف نکن پروفسور. سند باد هر چه که باشد، نمیتواند در برابر ما ایستادگی کند. »
پروفسور با صدای جیغ مانندش گفت: « البته، البته! »....

#تن_تن_و_سندباد
#رمان_نوجوان
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۱)

🐬کتاب تن تن و سندباد نمونه ای موفق از نگاه اجتماعی یک هنرمند...

✅ نکته مهمی که باید به آن اشاره کرد این است که بعضی فکر می‌ک...

🐬ناگهان خرچنگی از زیر شنها سر در آورد و چنگال هایش را به اطر...

🐬کاپیتان هادوک با ناراحتی گفت: « لازم نیست مرا معرفی کنی تن ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط