🐬ناگهان خرچنگی از زیر شنها سر در آورد و چنگال هایش را به
🐬ناگهان خرچنگی از زیر شنها سر در آورد و چنگال هایش را به اطراف چرخاند. چنگال خرچنگ بی اختیار به یکی از پاهای پشم آلود میلو فرو رفت. میلو پارس درد آلودی کرد و از جا پرید و فریادی کشید و روی صورت کاپیتان هادوک افتاد. کاپیتان هادوک هم وحشت زده از جا پرید و فریادی کشید.
با صدای آنها، تن تن و پروفسور و سوپرمن هم از آن حالت خواب آمیخته به بیهوشی بیرون آمدند.
🐬تن تن چشمانش را با دست مالید و با نگرانی پرسید: « ما کجاییم؟ کمک! کمک! »
پروفسور که سرحال از بقیه بود گفت: « از کی کمک میخواهی تن تن؟ در حال حاضر در یکی از ساحل های دور افتاده ی مشرق زمین هستیم. »
🐬سوپرمن زودتر از بقیه ی افراد سرپل شد و گفت: « پس ما غرق شدیم؟!ای سندباد لعنتی! تو قصد جان ما را کرده بودی. به زودی جواب تو را خواهم داد. »
🐬کاپیتان هادوک گفت: « دیگر از این حرف های گنده گنده تو خسته شده ام. نمی خواهد این قدر برای سندباد نقشه بکشی.......»
#تن_تن_و_سندباد
#رمان_نوجوان
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
با صدای آنها، تن تن و پروفسور و سوپرمن هم از آن حالت خواب آمیخته به بیهوشی بیرون آمدند.
🐬تن تن چشمانش را با دست مالید و با نگرانی پرسید: « ما کجاییم؟ کمک! کمک! »
پروفسور که سرحال از بقیه بود گفت: « از کی کمک میخواهی تن تن؟ در حال حاضر در یکی از ساحل های دور افتاده ی مشرق زمین هستیم. »
🐬سوپرمن زودتر از بقیه ی افراد سرپل شد و گفت: « پس ما غرق شدیم؟!ای سندباد لعنتی! تو قصد جان ما را کرده بودی. به زودی جواب تو را خواهم داد. »
🐬کاپیتان هادوک گفت: « دیگر از این حرف های گنده گنده تو خسته شده ام. نمی خواهد این قدر برای سندباد نقشه بکشی.......»
#تن_تن_و_سندباد
#رمان_نوجوان
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
۱.۵k
۲۳ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.