عشق خشن من❤️(پارت۱)
ویو ات:با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم ،دیرم شده بود سریع رفتم حموم کارای لازم رو انجام دادم زود لباسم رو پوشیدم بدون خوردن صبحانه از خونه زدم بیرون. به اوتوبوس نرسیدم مجبور شدم پیاده به سمت محل کارم برم داشتم می دویدم که وسط راه با یه مرده برخورد کردم و با کله خوردم بهش،داشتم می افتادم که مرد دستشو دور کمرم حلقه کرد مانع افتادن من شد . چند لحظه ای باشه چشم تو چشم شدم
ذهن است:چه چشایی قشنگ ،عجب مرد جذابی
یه هم باصداش به خودم آمدم
مرده :خانم حواستون کجاست کم مونده بود که بیفتیم زمین
ات:ببخشید ،ببخشید ،من واقعا متاسفم ، خیلی دیرم شد باید برم
مرده خشکش زده بود بهم نگاه می کرد من سریع اونجا رو ترک کردم دوباره به دویدن ادامه دادم و از دور بازم ازش معذرت خستم
ات:بازم بببببخشیددددد(باداد)
ویو چا اون وو:با سر درد شدیدی از خواب بیدار شدم سرم داشت منفجر می شد از روی تخت بلند شدم به سمت حموم رفتم یه حموم ۵مینی رفتم و کارای لازم رو انجام دادم یه دست کت و شلوار مشکی پوشیدم امروز قرار بود به شرکت برم چون بعد از بابام قرار که جانشینش بشم دیشب من رو مجبور کرد که امروز حتما باشه برم
(پرش زمانی به شب قبل)
مست از بار برگشتم داشتم به سمت اتاق می رفتم که بابام صدام کرد.(علامت بابای چا اون وو&علامت چا اون وو_)
&پسرم
_بله
&فردا قرار بریم شرکت زود بیدار شو
_شرکت ، چرا من که هیچ وقت نمی آوردم مشکلی پیش آمده(با حالت مستی)
&نه چون قرار من بعد از این باز نشسته بشم تو باید بری شرکت فهمیدی
_بانیشخند گفتم داری شوخی می کنی
&نه من با تو شوخی ندارم
_اما من به شرکت نمیام خودت می دونی که از رفت به اون شرکت متنفر (با صدای نسبتا بلند)
&تو فردا میایی شرکت و بعد از این قرار هر روز برای و کاری شرکت رو انجام بدی چه خوشت بیاد چه نیاد فهمیدی
_اما بابا(با داد)
& تا کی می خوای این یه عیاش های تو این بار و اون بار بگردی دیگه باید خودت کار کنی می فهمی تو مایع ابروریزی منی الان دیگه باید خود تو جمع و جور کنی فهمیدی پسره احمق فردا هم رو آماده شو(با داد)
(بازگشت به زمان حال)
بدون صبحانه از خونه زدم بیرون سوار ماشینم شدم به طرف شرکت حرکت کردم سرم داشت می ترکید تصمیم گرفتم که برم یه قهوه بخرم اونجا یه کافه بود ماشین رو نگه داشتم و رفتم پین که قهوه بخرم داشتم از به سمت کافه می رفتم که یه دختره با کله خورد بهم دستامو دور کمرش حلقه کردم که نیفته همینطوری که گرفته بودنش چند ثانیه ای بهش خیره شدم چشمای مشکیش خیلی زیبا بودن لبای صورتی داشت همینطوری که داشتم نگاهش می کردم به خودم آمدم و بهش گفتم خانم حالتون خوب (مکالمه بالا که تو ویو ات بود) ازم معذرت خواهی کرد و دوباره شروع به دویدن کرد و یه لحظه وایستا. او از دور فریاد زد که ببخشید ، خیلی دختر بانمکی بود بخاطر اون لبخندی روی لباهم شکل گرفت سرم رو تکان دادم و رفتم از کافه یه قهوه تلخ گرفتم و به سمت شرکت رفتم.
ذهن است:چه چشایی قشنگ ،عجب مرد جذابی
یه هم باصداش به خودم آمدم
مرده :خانم حواستون کجاست کم مونده بود که بیفتیم زمین
ات:ببخشید ،ببخشید ،من واقعا متاسفم ، خیلی دیرم شد باید برم
مرده خشکش زده بود بهم نگاه می کرد من سریع اونجا رو ترک کردم دوباره به دویدن ادامه دادم و از دور بازم ازش معذرت خستم
ات:بازم بببببخشیددددد(باداد)
ویو چا اون وو:با سر درد شدیدی از خواب بیدار شدم سرم داشت منفجر می شد از روی تخت بلند شدم به سمت حموم رفتم یه حموم ۵مینی رفتم و کارای لازم رو انجام دادم یه دست کت و شلوار مشکی پوشیدم امروز قرار بود به شرکت برم چون بعد از بابام قرار که جانشینش بشم دیشب من رو مجبور کرد که امروز حتما باشه برم
(پرش زمانی به شب قبل)
مست از بار برگشتم داشتم به سمت اتاق می رفتم که بابام صدام کرد.(علامت بابای چا اون وو&علامت چا اون وو_)
&پسرم
_بله
&فردا قرار بریم شرکت زود بیدار شو
_شرکت ، چرا من که هیچ وقت نمی آوردم مشکلی پیش آمده(با حالت مستی)
&نه چون قرار من بعد از این باز نشسته بشم تو باید بری شرکت فهمیدی
_بانیشخند گفتم داری شوخی می کنی
&نه من با تو شوخی ندارم
_اما من به شرکت نمیام خودت می دونی که از رفت به اون شرکت متنفر (با صدای نسبتا بلند)
&تو فردا میایی شرکت و بعد از این قرار هر روز برای و کاری شرکت رو انجام بدی چه خوشت بیاد چه نیاد فهمیدی
_اما بابا(با داد)
& تا کی می خوای این یه عیاش های تو این بار و اون بار بگردی دیگه باید خودت کار کنی می فهمی تو مایع ابروریزی منی الان دیگه باید خود تو جمع و جور کنی فهمیدی پسره احمق فردا هم رو آماده شو(با داد)
(بازگشت به زمان حال)
بدون صبحانه از خونه زدم بیرون سوار ماشینم شدم به طرف شرکت حرکت کردم سرم داشت می ترکید تصمیم گرفتم که برم یه قهوه بخرم اونجا یه کافه بود ماشین رو نگه داشتم و رفتم پین که قهوه بخرم داشتم از به سمت کافه می رفتم که یه دختره با کله خورد بهم دستامو دور کمرش حلقه کردم که نیفته همینطوری که گرفته بودنش چند ثانیه ای بهش خیره شدم چشمای مشکیش خیلی زیبا بودن لبای صورتی داشت همینطوری که داشتم نگاهش می کردم به خودم آمدم و بهش گفتم خانم حالتون خوب (مکالمه بالا که تو ویو ات بود) ازم معذرت خواهی کرد و دوباره شروع به دویدن کرد و یه لحظه وایستا. او از دور فریاد زد که ببخشید ، خیلی دختر بانمکی بود بخاطر اون لبخندی روی لباهم شکل گرفت سرم رو تکان دادم و رفتم از کافه یه قهوه تلخ گرفتم و به سمت شرکت رفتم.
۱۰.۹k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.