♡پارت1♡
♡پارت1♡
میا: جیمینننن بیا دیگه شام یخ کرد
جیمین: باش اومدم(سرد)
میا: بیا بخور امیدوارم خوشت بیاد چندین ویدیو دیدم تا تونستم درست کنم
جیمین: چه خوشم بیاد چه نیاد باید بخورم یانه(سرد)
میا: یعنی چی جیمین یجور میگی انگار با زور باهام ازدواج کردی چت شده یک ماه کامل داری بد اخلاقی میکنی همش سرد رفتار میکنی مگه خانوادتو کشتم هااا؟؟؟؟(داد)
جیمین: میا میشه خفه شی هاا من با زور باهات ازدواج کردم چی برات کم گذاشتم؟؟؟ که اینجوری میکنی تا ساعت یازه شب دارم تو اون شرکت کوفتی کار میکنم اینه جوابممم؟؟؟«داد»
میا: چرا خفه شم وقتی الان میتونم حرفه دلمو بزنم
محبت عشققق اینارو برام کم گذاشتی من هیچوقت عشق کافی ازت دریافت نکردمممم اگه میری تو اون شرکت بخاطر من نیست بخاطر عشقته ارهه بخاطر کسی که دوست داشتی باهاش ازدواج کنی ولی چون از نظر خانوادت هم سطحت نبود اومدی با من ازدواج کردی«داد»
جیمین: میاااا«داد بلند»
چطور میتونی درباره ی هانا اینجوری بگیی
میا که نزاشت حرف جیمین تموم شه با بعضی که داشت خفش میکرد داد زد: ارههه هانا براتت مهمه اون همیشه الویتت بوده اما من نفر دوم بودم برات
جیمین: خفه شو میا فقط خفه شو
میا: با پرت کردن بشقاب به سمتم با چشمای پراشک جیمینو دیدم که از خونه زد بیرون...
با ضربه ای که با پرتاب
بشقاب به سمتم اومده بود صورتم خونی شدو چشام تاریک
جیمین ویو:
رفتارای میا واقعا رو مخم بود اصلا حالم خوب نبود مخصوصا این چند روز که هانا همش سر جلسه ها سوتی میده و باعث میشه ابروم بره از میا این توقع رو نداشتم اون باید کنارم باشه نه اینکه بخواد این کارو کنه خب حقم داره نیاز به توجه داره ولی دیگه واقعا تحمل این رفتارشو نداشتم
میا ویو: صورتمو شستم و شیشه های خورد شده ی ظرفو دیدم جیمین چطور تونست این کارو باهام بکنه دلم خیلی ازش پر بود و احساس کردم امروز موقعش شده ولی اشتباه میکردم!
خونه رو تمیز کردمو الان تقریبا ساعت سه ی شب شده اصلا نگران جیمین نبودم برحال اونکه میره پیشه عشقش پس چرا باید برام مهم باشه
رفتم خوابیدم
صبح:
تقریبا ساعت ده شده بود رفتم دستشویی و کارای لازمو انجام دادم شانسه خوبم ردی رو صورتم نمونده بود هر وقت یادم میاد گریم میگیره یه ارایش ملایم کردم و یه لباس پوشیدم قراره بود برم خونه ی دوستم نمیتونستم نه بگم اخه از هفته ی قبل هماهنگ کرده بودم.
حمایت🥺؟!
میا: جیمینننن بیا دیگه شام یخ کرد
جیمین: باش اومدم(سرد)
میا: بیا بخور امیدوارم خوشت بیاد چندین ویدیو دیدم تا تونستم درست کنم
جیمین: چه خوشم بیاد چه نیاد باید بخورم یانه(سرد)
میا: یعنی چی جیمین یجور میگی انگار با زور باهام ازدواج کردی چت شده یک ماه کامل داری بد اخلاقی میکنی همش سرد رفتار میکنی مگه خانوادتو کشتم هااا؟؟؟؟(داد)
جیمین: میا میشه خفه شی هاا من با زور باهات ازدواج کردم چی برات کم گذاشتم؟؟؟ که اینجوری میکنی تا ساعت یازه شب دارم تو اون شرکت کوفتی کار میکنم اینه جوابممم؟؟؟«داد»
میا: چرا خفه شم وقتی الان میتونم حرفه دلمو بزنم
محبت عشققق اینارو برام کم گذاشتی من هیچوقت عشق کافی ازت دریافت نکردمممم اگه میری تو اون شرکت بخاطر من نیست بخاطر عشقته ارهه بخاطر کسی که دوست داشتی باهاش ازدواج کنی ولی چون از نظر خانوادت هم سطحت نبود اومدی با من ازدواج کردی«داد»
جیمین: میاااا«داد بلند»
چطور میتونی درباره ی هانا اینجوری بگیی
میا که نزاشت حرف جیمین تموم شه با بعضی که داشت خفش میکرد داد زد: ارههه هانا براتت مهمه اون همیشه الویتت بوده اما من نفر دوم بودم برات
جیمین: خفه شو میا فقط خفه شو
میا: با پرت کردن بشقاب به سمتم با چشمای پراشک جیمینو دیدم که از خونه زد بیرون...
با ضربه ای که با پرتاب
بشقاب به سمتم اومده بود صورتم خونی شدو چشام تاریک
جیمین ویو:
رفتارای میا واقعا رو مخم بود اصلا حالم خوب نبود مخصوصا این چند روز که هانا همش سر جلسه ها سوتی میده و باعث میشه ابروم بره از میا این توقع رو نداشتم اون باید کنارم باشه نه اینکه بخواد این کارو کنه خب حقم داره نیاز به توجه داره ولی دیگه واقعا تحمل این رفتارشو نداشتم
میا ویو: صورتمو شستم و شیشه های خورد شده ی ظرفو دیدم جیمین چطور تونست این کارو باهام بکنه دلم خیلی ازش پر بود و احساس کردم امروز موقعش شده ولی اشتباه میکردم!
خونه رو تمیز کردمو الان تقریبا ساعت سه ی شب شده اصلا نگران جیمین نبودم برحال اونکه میره پیشه عشقش پس چرا باید برام مهم باشه
رفتم خوابیدم
صبح:
تقریبا ساعت ده شده بود رفتم دستشویی و کارای لازمو انجام دادم شانسه خوبم ردی رو صورتم نمونده بود هر وقت یادم میاد گریم میگیره یه ارایش ملایم کردم و یه لباس پوشیدم قراره بود برم خونه ی دوستم نمیتونستم نه بگم اخه از هفته ی قبل هماهنگ کرده بودم.
حمایت🥺؟!
۳۸.۵k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.