♡پارت 3♡
♡پارت 3♡
جیمین با عصبانیت رو مبل نشسته، یکم ازش ترسیدم سرمو انداختم پایین میخواستم برم تو اتاقم که
جیمین: نمیخوای بگی تا این موقع شب کجا بودی هااا؟؟؟؟«داد»
میا: یک کلمس دیگه ب ت چ؟!
جیمین: میا منو عصبانی نکنو بنال کجا بودی زود بگوو«داد بلند تر»
میا: بی توجه بهش خواستم برم تو اتاق که دیدم دستمو محکم گرفت
جیمین: پس جواب نمیدی هااا
میا: اخخ اخخخ جیمین داره دردم میاد دستمو ول کن اخخ«بغض»
جیمین: تا نگی کجا بودی ول نمیکنم «دستشو محکم تر فشار دادم»
میا: جیمین از شدت عصبانی رگ صورتش زده بود بیرون ا.. خخ اخخخ اییی جیمین لطفاا هقق لطفا ولم کن جی هقق مین «گریه»
جیمین: دستشو ول کردم واقعا بغض کردم چطوری انقدر دارم عذابش میدم میا لطفا بگو کجا بودی
میا: خونه ی یونجی بودم فهمیدی هاا فهمیدی حالا کجا بودم«داد»
جیمین: میا خواهش میکنم انقدر سرد نباش با منن«بغض»
میا: سرد رفتار کنم چیی هاا باز بشقاب به سمتم پرت میکنی هااا؟؟«داد، گریه»
جیمین: میا لطفا لطفا منو ببخش هقق من یه اشتباهی کردم تو هقق منو ببخش میاا ازت خواهش میکنم «گریه»
میا: باورم نمیشد پارک جیمین پسر مغروری که هیچوقت از کسی معذرت خواهی نمیکرد الان بی توجه بهش رفتم تو اتاقم
جیمین ویو:
واقعا از کاری که کردم پشیمونم دلم برای بوی تنش اون خنده هاش تنگ شده یعنی میشه دوباره تو بغلم بگیرمش؟
میا ویو:
باورم نمیشد یه روزی برسه که گریه ی پارک جیمینو ببینم واقعا گریه کرد!!!
دلم براش خیلی میسوزه نمیخواستم هیچ وقت تا این اندازه ناراحت شه تو همین فکرا بودم که خوابم برد...
صبح:
میا: رفتم دستشویی و کارایی لازمو انجام دادم رفتم پایین که دیدم جیمین رو مبل مثه یه جوجه ی کوچیک خودشو تو هم کشیده بود هیچ پتویی روش نبود رفتمو براش یه پتو اوردم انداختم روش حال نداشتم صبحانه درست کنم یه نودل ورداشتم خوردم اخراش بود که دیدم جیمین کم کم داره بیدار میشه...
جیمین ویو: دیشب نفهمیدم چجوری خوابم برد مطمئن بودم هیچ پتویی روم نبود چشمم به میا افتاد که داشت غذا میخورد.
جیمین: صبح بخیر
میا:...
جیمین: میا میشه باهام اشتی کنی لطفا قول میدم دیگه ناراحتت نکنم میا خواهش میکنم...
میا: منم واقعا دلم براش تنگ شده بود برای کشیدن لپش اذیت کردنش تازه یک هفته هم نشده چطور انقدر سریع دلتنگش میشم واقعا؟!
بدون هیچ حرفی رفتم تو اتاقم یک کتاب ورداشتم و شروع به خوندش کردم سرگرم کتاب بودم که...
جیمین ویو: بدون هیچ حرفی میا رفت تو اتاق اون کی انقدر بی احساس شد؟؟ نه تقصیر منه که این اتفاقا افتاد همه ی دلخوشی اون دخترو ازش گرفتم تنها یک راه داشتم که میفهمیدم اون هنوز دوستم داره یانه.....
حمایت🥺؟!
جیمین با عصبانیت رو مبل نشسته، یکم ازش ترسیدم سرمو انداختم پایین میخواستم برم تو اتاقم که
جیمین: نمیخوای بگی تا این موقع شب کجا بودی هااا؟؟؟؟«داد»
میا: یک کلمس دیگه ب ت چ؟!
جیمین: میا منو عصبانی نکنو بنال کجا بودی زود بگوو«داد بلند تر»
میا: بی توجه بهش خواستم برم تو اتاق که دیدم دستمو محکم گرفت
جیمین: پس جواب نمیدی هااا
میا: اخخ اخخخ جیمین داره دردم میاد دستمو ول کن اخخ«بغض»
جیمین: تا نگی کجا بودی ول نمیکنم «دستشو محکم تر فشار دادم»
میا: جیمین از شدت عصبانی رگ صورتش زده بود بیرون ا.. خخ اخخخ اییی جیمین لطفاا هقق لطفا ولم کن جی هقق مین «گریه»
جیمین: دستشو ول کردم واقعا بغض کردم چطوری انقدر دارم عذابش میدم میا لطفا بگو کجا بودی
میا: خونه ی یونجی بودم فهمیدی هاا فهمیدی حالا کجا بودم«داد»
جیمین: میا خواهش میکنم انقدر سرد نباش با منن«بغض»
میا: سرد رفتار کنم چیی هاا باز بشقاب به سمتم پرت میکنی هااا؟؟«داد، گریه»
جیمین: میا لطفا لطفا منو ببخش هقق من یه اشتباهی کردم تو هقق منو ببخش میاا ازت خواهش میکنم «گریه»
میا: باورم نمیشد پارک جیمین پسر مغروری که هیچوقت از کسی معذرت خواهی نمیکرد الان بی توجه بهش رفتم تو اتاقم
جیمین ویو:
واقعا از کاری که کردم پشیمونم دلم برای بوی تنش اون خنده هاش تنگ شده یعنی میشه دوباره تو بغلم بگیرمش؟
میا ویو:
باورم نمیشد یه روزی برسه که گریه ی پارک جیمینو ببینم واقعا گریه کرد!!!
دلم براش خیلی میسوزه نمیخواستم هیچ وقت تا این اندازه ناراحت شه تو همین فکرا بودم که خوابم برد...
صبح:
میا: رفتم دستشویی و کارایی لازمو انجام دادم رفتم پایین که دیدم جیمین رو مبل مثه یه جوجه ی کوچیک خودشو تو هم کشیده بود هیچ پتویی روش نبود رفتمو براش یه پتو اوردم انداختم روش حال نداشتم صبحانه درست کنم یه نودل ورداشتم خوردم اخراش بود که دیدم جیمین کم کم داره بیدار میشه...
جیمین ویو: دیشب نفهمیدم چجوری خوابم برد مطمئن بودم هیچ پتویی روم نبود چشمم به میا افتاد که داشت غذا میخورد.
جیمین: صبح بخیر
میا:...
جیمین: میا میشه باهام اشتی کنی لطفا قول میدم دیگه ناراحتت نکنم میا خواهش میکنم...
میا: منم واقعا دلم براش تنگ شده بود برای کشیدن لپش اذیت کردنش تازه یک هفته هم نشده چطور انقدر سریع دلتنگش میشم واقعا؟!
بدون هیچ حرفی رفتم تو اتاقم یک کتاب ورداشتم و شروع به خوندش کردم سرگرم کتاب بودم که...
جیمین ویو: بدون هیچ حرفی میا رفت تو اتاق اون کی انقدر بی احساس شد؟؟ نه تقصیر منه که این اتفاقا افتاد همه ی دلخوشی اون دخترو ازش گرفتم تنها یک راه داشتم که میفهمیدم اون هنوز دوستم داره یانه.....
حمایت🥺؟!
۲۹.۸k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.