سلام اومدم اولین فیکم رو بزارم و اینکه اگر بد شد ببخشید
سلام اومدم اولین فیکم رو بزارم و اینکه اگر بد شد ببخشید 🙏🏻❣️❣️
#درخواستی
#دوپارتی
وقتی با تهیونگ دعوا میکنی ❤️🩹❤️🩹💫👇🏻👇🏻
ا/ت ۲۸ ساله
تهیونگ ۳۰ ساله
~ویو ا/ت ~
امروز از صبح با تهیونگ رفته بودیم کمپانی تا کار هامونو انجام بدیم ،ساعت ۶ عصر تهیونگ گفت من میرم خونه دوستام میخوان بیان و با هم مست کنیم ولی بهش گفتم زیاده روی نکن گفت باشه و رفت .
= ویو تهیونگ =
من ساعت ۶ رفتم خونه چون قرار بود دوستام بیان خونه مون و با هم مست کنیم ا/ ت هم مخالفتی نکرد و من رفتم .
زنگ زدم دوستام اومدن و انقدر خوردیم که هممون مست بودیم .
~ویو ا/ ت ~
ساعت ۹ رفتم خونه دیدم ته ته انقدر مسته که هیچی دیگه حالیش نیست ، با داد دوستاشو از خونه بیرون کردم که تهیونگ اومد سمتم و گفت
تهیونگ : به چه حقی دوستامو بیرون کردی ها ... مگه تو کی هستی ( با داد و مستی )
ا/ ت : من کیم ؟؟ مگه من بهت نگفتم زیاد مست نکنی هااااا ( بلند )
تهیونگ : برای من صداتو بلند نکن فهمیدی ؟؟ ( عربده و زد تو گوش ا/ت)
ا/ت :توی شک بودم چون تا حالا هیچ وقت تهیونگ باهام اینطوری رفتار نکرده و با چشمای گریون رفتم تو اتاق و در رو قفل کردم .
=ویو تهیونگ=
بدون توجه به رفتارم با ا/ت رفتم روی کاناپه دراز کشیدم و خوابیدم .
ساعت ۱۲ بود از گرسنگی و سردرد بیدار شدم رفتم توی آشپز خونه تا آب بخورم که یهو یاد رفتارم با ا/ت افتادم ....بدو بدو رفتم دم در اتاق که با صدای هق هق های وحشتناک ا/ت مواجه شدم .
~ویو ا/ت ~
دیدم تهیونگ اومد و با صدای نگران گفت
تهیونگ : ا/ت عزیزم حالت خوبه ؟ ببخشید خودت میدونی من مست بودم نمیدونستم دارم چیکار میکنم ، درو باز کن
ا/ت : دیدم داره خیلی اصرار میکنه رفتم در رو باز کنم ولی تا قفل رو باز کردم چشمام سیاهی رفت و دیگه .....
=ویو تهیونگ=
دیدم قفل در رو باز کرد ولی با صدای افتادن ا/ت خشکم زد ... وای نهههههه اون هر وقت زیاد گریه میکنه ، تب میکنه و بیهوش میشه ....
سریع زنگ زدم به آقای لی ( دکتر خانوادگی تهیونگ )
بهش گفتم جریان چیه و ۱۰ بعد اومد
تهیونگ : آقای لی رفت داخل اتاق و بعد ۲۰ دقیقه اومد
تهیونگ : آقای لی حال ا/ت چطوره ؟
آقای لی: به خاطر اینکه خیلی گریه کرده تب شدید داره و بیهوش شده ولی نگران نباشید بهش سرم زدم و باید خوب استراحت کنه .... من کارم تموم شده میرم
تهیونگ : تشکر کردم و آقای لی رو بدرقه کردم بعدش مستقیم رفتم اتاق پیش ا/ت ... دیدم به هوش اومده
ادامه دارد ......
ممنونم که تا اینجا خوندید اگر بد بود ببخشید اولین باره که فیک مینویسم 💖💖🫶🏻❤️
#درخواستی
#دوپارتی
وقتی با تهیونگ دعوا میکنی ❤️🩹❤️🩹💫👇🏻👇🏻
ا/ت ۲۸ ساله
تهیونگ ۳۰ ساله
~ویو ا/ت ~
امروز از صبح با تهیونگ رفته بودیم کمپانی تا کار هامونو انجام بدیم ،ساعت ۶ عصر تهیونگ گفت من میرم خونه دوستام میخوان بیان و با هم مست کنیم ولی بهش گفتم زیاده روی نکن گفت باشه و رفت .
= ویو تهیونگ =
من ساعت ۶ رفتم خونه چون قرار بود دوستام بیان خونه مون و با هم مست کنیم ا/ ت هم مخالفتی نکرد و من رفتم .
زنگ زدم دوستام اومدن و انقدر خوردیم که هممون مست بودیم .
~ویو ا/ ت ~
ساعت ۹ رفتم خونه دیدم ته ته انقدر مسته که هیچی دیگه حالیش نیست ، با داد دوستاشو از خونه بیرون کردم که تهیونگ اومد سمتم و گفت
تهیونگ : به چه حقی دوستامو بیرون کردی ها ... مگه تو کی هستی ( با داد و مستی )
ا/ ت : من کیم ؟؟ مگه من بهت نگفتم زیاد مست نکنی هااااا ( بلند )
تهیونگ : برای من صداتو بلند نکن فهمیدی ؟؟ ( عربده و زد تو گوش ا/ت)
ا/ت :توی شک بودم چون تا حالا هیچ وقت تهیونگ باهام اینطوری رفتار نکرده و با چشمای گریون رفتم تو اتاق و در رو قفل کردم .
=ویو تهیونگ=
بدون توجه به رفتارم با ا/ت رفتم روی کاناپه دراز کشیدم و خوابیدم .
ساعت ۱۲ بود از گرسنگی و سردرد بیدار شدم رفتم توی آشپز خونه تا آب بخورم که یهو یاد رفتارم با ا/ت افتادم ....بدو بدو رفتم دم در اتاق که با صدای هق هق های وحشتناک ا/ت مواجه شدم .
~ویو ا/ت ~
دیدم تهیونگ اومد و با صدای نگران گفت
تهیونگ : ا/ت عزیزم حالت خوبه ؟ ببخشید خودت میدونی من مست بودم نمیدونستم دارم چیکار میکنم ، درو باز کن
ا/ت : دیدم داره خیلی اصرار میکنه رفتم در رو باز کنم ولی تا قفل رو باز کردم چشمام سیاهی رفت و دیگه .....
=ویو تهیونگ=
دیدم قفل در رو باز کرد ولی با صدای افتادن ا/ت خشکم زد ... وای نهههههه اون هر وقت زیاد گریه میکنه ، تب میکنه و بیهوش میشه ....
سریع زنگ زدم به آقای لی ( دکتر خانوادگی تهیونگ )
بهش گفتم جریان چیه و ۱۰ بعد اومد
تهیونگ : آقای لی رفت داخل اتاق و بعد ۲۰ دقیقه اومد
تهیونگ : آقای لی حال ا/ت چطوره ؟
آقای لی: به خاطر اینکه خیلی گریه کرده تب شدید داره و بیهوش شده ولی نگران نباشید بهش سرم زدم و باید خوب استراحت کنه .... من کارم تموم شده میرم
تهیونگ : تشکر کردم و آقای لی رو بدرقه کردم بعدش مستقیم رفتم اتاق پیش ا/ت ... دیدم به هوش اومده
ادامه دارد ......
ممنونم که تا اینجا خوندید اگر بد بود ببخشید اولین باره که فیک مینویسم 💖💖🫶🏻❤️
- ۱۱.۲k
- ۱۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط